چهارشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۷

جنجال و دعوا بر سر چيست؟ ـ‌١


در دو ماه گذشته که بحران مالی سر باز کرد و در جهان
علنی شد، تنها دو نام همواره آذين‌بخش رسانه‌های جهان بودند: نام «کارل مارکس» بعنوان طراح محکوميت سرمايه‌داری، و نام «جان مينارد کينز» بعنوان معمار و مدافع سرمايه‌داری زنده و پويا.
برآورد اهل نظر _‌بخصوص اهالی اقتصاد‌_ چنين است که هر يک از آن دو دانشمند اقتصادی دارای استعدادی بی‌نظير، فوق‌العاده و بالاتر از سطح عالی بودند. استعدادهايی که برای چند نفر کفايت می‌کرد، بر اثر تصادفی مناسب در وجود هر يک از آن‌ها جمع شده بود. وجود همين استعدادها سبب شد که آن دو نفر به‌سهم خود توانستند در فلسفۀ نظام سرمايه‌داری، عميق‌ترين تأثيرات را برجای بگذارند.
بر حسب تصادف، از آن‌جايی که آن دو دانشمند در دو شرايط کاملاً متفاوت زيستی بسر می‌بردند، هرکدام می‌توانستند جنبه‌های مختلف ‌منفی و مثبت‌ سرمايه‌داری را ببينند و بررسند، و بازتاب دهند. و تصادفاً، نظريه‌های آن دو از درون جامعه واحدی برخاست که اشرافيت پيشين آن جامعه، آگاهانه، داوطلبانه و به‌شيوه‌ای کاملاً مسالمت‌آميز در استقبال از مناسبات اقتصادی سرمايه‌داری، پروسه پوست‌اندازی را پشتِ سر گذاشتند. و خلاصه آخرين کلام، باز هم بر حسب تصادف بود وقتی که «جان مينارد کينز» در سال ١٨٨٣ ميلادی در بريتانيا ديده به دنيا گشود؛ درست در همان سال، «کارل مارکس» چشم از جهان بر بست.
اما برخلاف موارد تصادفی بالا، مورد مشترک ديگری نيز وجود دارد که نمی‌شود به آن جنبه تصادفی داد. وقتی که کارل مارکس و جان کينز، در دو مقطع زمانی متفاوت و از دو ديدگاه مختلف، هر دو در برابر انواع بندبازی‌های سياسی در فرانسه، استنباط واحدی را ارائه می‌دهند و مشترکاً و به يک اندازه، نظام فکری و شيوه‌های برخورد رهبران و سياست‌مداران فرانسوی را به زير نقد و چالش می‌گيرند!
برخلاف مارکس که از دور نظاره‌گر انقلاب فرانسه بود و روحيات و تمايلات بازی‌گران سياسی را مورد تحليل قرار می‌داد؛ کينز بعد از جنگ جهانی اوّل در کنفرانس صلح پاريس حضور داشت و از نزديک نظاره‌گر بندبازی‌های «کلمانسو» نخست وزير وقت فرانسه و شرکاء بود. او وقتی به اين نتيجه رسيد که در پس شعارهای آتشين فرانسوی‌ها مشتی نظرات کينه‌جويانه پنهان است و فرانسوی‌ها می‌خواهند به اتکای آن شعارها، کينه‌ها را جانشين ايده‌آل‌های صلح‌جويانه کنند؛ با انتشار کتاب «نتايج اقتصادی صلح»، معرکه‌گيران صلح را به باد انتقادهای تند و تيز گرفت و پرخاش‌جويانه در مورد تک‌تک شرکت‌کنندگان از جمله در بارۀ کلمانسو نوشت: «او تنها يک توهّم و خيال باطل در ذهن داشت: فرانسه؛ و يک اغفال و سرخوردگی: انسانيت، که فقط شامل همکاران خودش می‌شد». (١)
امروز هم اگر مارکس و کينز زنده بودند، به احتمال زياد در بارۀ انتخابات و درگيری‌های داخلی حزب سوسياليست فرانسه می‌نوشتند که: منازعه و صف‌بندی خانم‌ها «مارتين اوبری» و «سگولن رويال» در مقابل يک‌ديگر، معنايی غير از هياهو برای هيچ، و تکرار نمايش‌های قديمی، جنگ‌های زرگری و از مُد افتاده را نخواهد داد و نمی‌دهد. آن‌ها به‌تر و دقيق‌تر از هر کسی می‌دانند که از نظر حقوقی، ٤٠% اعضاء يعنی بيش از صد هزار نفر در انتخابات دور اوّل شرکت نکرده‌اند و مطابق سنت سوسيال دمکرات‌ها، انتخابات فاقد حد نصاب و تعداد اعضای شرکت‌کننده کمتر از دو/سوم، يعنی کم‌تر از ١٥٣٣٣٤ شرکت‌کننده و رأی بود. برخلاف شعار تبليغاتی رأی دمکراتيک، خانم اوبری با ٦٧٤١٣ رأی مثبت، در واقع می‌تواند نماينده ٣١/٢٩% کل اعضای حزب باشد که اين تعداد هم در رقابت ميان دو نامزد، نه تنها آرای اندکی است بل‌که بنا به تجربه، شکاف‌های درون حزبی را عميق‌تر خواهد کرد.
وانگهی از منظر سياسی‌ـ‌اقتصادی، هنوز مشخص نيست که خانم اوبری در ارتباط با مسائل اساسی و بنيانی روز جهان و اروپا و از جمله مشکلات داخلی فرانسه، مشکلاتی مانند بحران مالی، اُفت قيمت نفت و تأثير مستقيم آن روی توليدات صنعتی، افزايش بی‌کاری، مقولۀ گريز از تحصيل (که عمده‌ترين دليل آن اُفت بنيه مالی است) و خلاصه از هم‌پاشيدگی‌های اجتماعی و خانوادگی؛ از کدام برنامه دفاع خواهد کرد. این در حالی است که مضمون انتخابات اخير تنها بر سر گزينش رهبری جدید برای حزب نبود، بل‌که قرار بود هر يک از نامزدها، نماينده و مدافع برنامه، خط‌ِمشی و سمت‌گیری نوين حزب سوسیالیست برای کارزار انتخاباتی ریاست جمهوری درسال ۲۰۱۲ باشند.
شعار خانم اوبری به يک معنا رجعت به گذشته و دفاع از ارزش‌های سنتی چپ است نه سمت‌گيری نوين حزبی! حتا به‌ترين شعار ده سال پيش او که «سی‌و‌پنج ساعت کار در هفته» بود، همين امروز ممکن است با واکنش‌های منفی کارگران روبه‌رو گردد که به احتمال زياد هم می‌گردد. اين شعار شايد تنها برای طيف بالای کارگران خدماتی و دفتری جاذبه داشته باشد. کارگران توليدی چنين ايده‌ای را به زيان خود و به نفع کارفرما می‌بينند که با توجه به قوانين بخشودگی مالياتی برای استخدام‌های جديد، آن‌ها از اين پس و با استفاده از اين شعار، به‌جای دو کارگر (٢×٤٨=٩٦ با چهل‌وهشت ساعت کار در هفته)، سه کارگر (٣×٣٢=٩٦ با سی‌و‌دو ساعت کار در هفته) استخدام خواهند کرد. باور اين نکته مشکل است که رهبران حزبی از درک چنين واقعيت‌های ابتدايی و عامه فهم عاجز و غافل‌اند! اگر چنين نيست پس پرسش کليدی اين است چرا آقای «فرانسوا اولاند» رهبر کنونی حزب سوسیالیست فرانسه و همسر سابق سگولن رویال، برخلاف تمايلات دو سال پيش که حرکت بسمت ميانه را تنها راه عقلانی می‌پنداشت؛ امروز، با گردشی يک‌صد‌وهشتاد درجه مدافع سر سخت انتخاب خانم اوبری است؟ آيا او نيز مانند کلمانسو که نظرها و اراده کينه‌جويانه‌اش را جانشين ايده‌آل‌های صلح‌جويانه در قرارداد «ورسای» نمود؛ کينه‌ها و دعواهای خانوادگی را بر سرنوشت آتی حزب و مردم فرانسه ترجيح و دخالت نداد؟
ادامه در روزهای بعد

پانوشت:
١ـ بزرگان اقتصاد؛ رابرت ل.هايلبرونر(R.L.Heilbroner)؛ ترجمۀ دکتر احمد شهسا؛ صص ٢٩٩-٢٩٨

شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۷

اوّل «گودر» يا فرهنگ «گودر»؟ ـ ٣


نقش مصرف‌کنندگان
از زمانی که علت اصلی ترکيب يک‌سری مقولات مختلف با مقولۀ فرهنگ که در ظاهر بصورت متصل‌ـ‌منفصل نوشته می‌شوند، مثل تکنولوژی‌ـ‌فرهنگ يا اقتصاد‌ـ‌فرهنگ، سياست‌ـ‌فرهنگ، ژن‌ـ‌فرهنگ و... [که در واقع ادغام فرهنگ با تکنولوژی و اقتصاد و غيره در عصر اطلاعات‌ـ‌ارتباطات است] تا حدودی آشکار گرديد؛ هم‌زمان با آن موضوع ديگری نيز زير عنوان نقش و جايگاه «مصرف‌کنندگان» _‌از خريدار بگيريد تا مخاطب‌_ در فرايند ارتباطات بطور عام، مورد توجه مخصصان قرار گرفت.
يکی از علت‌های اصلی درهم‌تنيدگی فرهنگ با مقولات ديگر، بدين دليل‌اند که جهان در حال سامان‌گيری نوينی است. ارتباط، مهم‌ترين عامل پايه‌ای و تعيين‌کننده سامان‌گيری نوين را تشکيل می‌دهند. به لحاظ نظری هم می‌شود اثبات کرد که گذر از جهان صنعتی به جهان فراصنعتی، گذری است آگاهانه و به همين دليل توزيع اطلاعات و دريافت و پردازش آن، يکی از اجزای مهم عدالت اجتماعی را در عصر حاضر تشکيل می‌دهند. همين تغييرات به‌ظاهر جزئی تا اين لحظه و به‌سهم خود، در شکل‌گيری خصلت انتقادی و شيوۀ نوين نگرش به زندگی نقش به‌سزايی داشته‌اند.
اگر بخواهم نمونه‌ای از اين درهم‌تنيده‌گی را در عرصه اقتصاد و مناسبات نوين اقتصادی توضيح بدهم، دست‌کم بدين معناست که مديريت ارزيابی، جانشين مديريت بازاريابی پيشين شده‌اند. چگونه؟ مثلاً در گذشته، توليدکنندگان همواره محتاج بازارياب بودند تا به‌طريقی اجناس‌شان را به مشتری قالب کنند. برعکس، امروز به‌دليل ارتقای فرهنگ مصرف و نقش مصرف‌کنندگان در تعيين ستاره‌های کيفيت توليد و خدمات در سطح بين‌المللی، آنان نيازمند ارزياب‌ها هستند. يعنی توليدکننده پيش از توليد، اطلاعات مناسبی در بارۀ تمايل‌ها، سليقه‌ها و ذائقه‌های مصرف‌کنندگان دارد و متناسب با اين اطلاعات، برنامه‌ريزی می‌کند.
در دنيای مجازی و در فضای وبلاگستان نيز کم‌وبيش اوضاع بدين صورت بود. اگر اهل خرده‌گيری نباشيد، می‌توانيم «بلاگ‌رولينگ» را به‌عنوان ابزاری بازارياب که در خدمت توليدکنندگان است، در نظر بگيريم. اصطلاح «تبادل لينک» و جمله «من شما را لينکيدم» _‌يعنی در انتظار معامله پاياپای هستم‌_ تلاشی بود در جهت بازاريابی. تبادل لينک در واقع يک استراتژی دو منظوره بود. بلاگرها [البته نه همه] از يک‌سو معتقد بودند که هر چه بر تعداد لينک‌هايی داده شده به او توسط وبلاگ‌های ديگر افزايش يابد، به همان نسبت ممکن است تعداد کليک‌ها نيز افزايش بيابند و خوانندگان بيش‌تری جذب وبلاگ او گردند؛ اما از سوی ديگر، هر يک از آنان با سازمان‌دهی يک ستون «لوله کباب» از لينک‌های بی‌شمار در وبلاگ‌ خود، تلاش می‌کردند تا آن‌جا را به يک پايگاه دايمی برای خوانندگان ثابت مبدل نمايند. خوانندگانی که وبلاگ او را سکويی برای رفتن به وبلاگ‌های ديگر بدانند.
در اين بازاريابی، دو مسئلۀ مهم کيفيت‌ها و سهم و نقش مصرف‌کنندگان در بالابردن سطح بحث‌ها، نظرها و داده‌ها، از اساس ناديده گرفته می‌شد. خوش‌بختانه خيلی زود بلاگرها متوجه شدند که وزن مصرفی و وب‌گردی بلاگرها، بسيار حجيم‌تر و سنگين‌تر از وزن توليدات تک‌تک‌شان است. همين توجه کوچک سبب شد تا بلاگرها با راه‌اندازی ستون لينک به مطالب ديگران، آن نقص را تا حدودی جبران کردند. حالا هم می‌توانيم با همين نگاه _‌يعنی از دريچه نگاه مصرف‌کننده و نقش او در تعيين ستاره‌های کيفيت توليد‌_ با وسيله‌ای مانند «گودر» برخورد بکنيم. اما هر برخوردی مستلزم داشتن حداقل شناختی است. ظهور کامپيوتر و رسانه‌های جديد ارتباطی و در يک کلام انفجار اطلاعات، از يک‌سو موجب جهش کيفی در درون جوامع مختلف گرديد اما از سوی ديگر، طرف‌داران انحصار اطلاعات را به واکنش واداشت که آخرين نمونه آن خبر مسدود شدن پنج ميليون سايت اينترنتی است که به نقل از عبدالصمد خرم‌آبادی، مشاور قضایی دادستان کل کشور اعلام کردند.
اگر قرار است به‌قول «بیل گیتس» جریان اطلاعاتی به خون حیات بخش انسان مبدل گردد، بايد ابزارهايی مانند خبرخوان را ساخت که توان دولت‌ها را در کنترل آگاهی و دانايی، از هر لحاظ محدود کرد و تقريباً به صفر رساند. در واقع اين نوآوری بيش‌تر در خدمت مصرف‌کنندگان است تا توليدکنندگان. اما اين «در خدمت بودن» هنوز بطور آشکار وظايفی را که هر مصرف‌کننده در قبال توليدکننده دارد، مشخص نمی‌کند. روی همين اصل اوّل بايد اين نوآوری‌ها را شناخت. مثلاً گودر چيست؟ يک خبرخوان! چرا نمی‌گوئيم «خبرگير» و تفاوتش مثلاً با تلکس چيست؟
ساده‌ترين پاسخ اين است که خواندن، تمايلی است انتخابی و اختياری و گرفتن [از راه «تله‌تايپ» يا «تلکس»]، غيراختياری. اگر من سايت يا وبلاگ «ايکس» را بر سايت يا وبلاگ «زد» ترجيح می‌دهم و «فيد» آن را در خبرخوانم می‌گذارم، حتماً دلايل خاصی دارم. همين‌جا بگويم که بحث بر سرِ قوت‌‌ـ‌ضعف يا درستی‌ـ‌نادرستی دلايل نيست بل‌که، موضوع بر سر تمايل‌ها، کشش‌ها و هم‌سويی‌هاست. وقتی شما مطلبی را می‌پسنديد، مسئوليت مدنی‌تان در قبال آن نوشته چيست؟ علی‌رضا مجيدی نويسنده وبلاگ «يک پزشک» توصيه می‌کند از کامنت‌هايی استفاده کنيد تا در خبرخوان قابل رؤيت و کارکرد باشد. اين پيشنهاد عالی که به‌زعم من منطق فشرده‌گی زمان و مکان را کاملاً در نظر دارد متأسفانه و با توجه به تجربه‌ای که در اين چند سال اخير از کامنت و کامنت‌گذاران داريم، نتيجه مطلوبی نخواهد داشت.
آيا به‌تر نيست در اين مورد مشخص از قوانين بازار و نقش مهم مصرف‌کننده در تعيين کيفيت‌ها، پيروی کنيم؟ اتفاقاً خبرخوان هم براساس قانون منطقی توليد‌ـ‌مصرف بازار شکل گرفت و عرضه شد و برخلاف تلکس يا ديگر ابزارهای رسانه‌ای جهان صنعت _‌راديو، تلويزيون و روزنامه‌ها‌_ که يک‌سويه، عمودی و از بالا به پائين هستند؛ وسيله‌ای است دو سويه و مطابق قانون بازار، اختيار، تنظيم‌گری و ساختاربندی را برعهده مصرف‌کنندگان می‌گذارد. يعنی نيازمند مصرف‌کنندگان فعال است! مسئوليت مدنی‌ای که خوانندگان در قبال بالا بردن سطح کيفيت‌ها و استانداردها دارند، با يک کليک عادی روی هر مطلب مورد پسند، می‌توانند به بلاگرها علامت مثبتی بدهند که مثلاً مطلب اخير شما را بيش‌تر می‌پسنديم. آيا انجام چنين کاری در شرايط کنونی واقعاً ضروری‌ست؟ به‌زعم من، آری! چرا که بلاگرها بمثابه بخشی از گروه اجتماعی در معرض نظارت دائمی خوانندگان ثابت خود قرار می‌گيرند و خوانندگان با همين يک کليک ساده، به او اطمينان می‌دهند که گفتارش مورد تأييد است. البته اگر خوانندگان از زاويه نود درجه به اصل قضيه نگاه کنند. زاويه‌ای که سهم کيفی مصرف و توليد را به يک اندازه می‌گيرد و به تساوی تقسيم می‌کند. تغيير در زاويه ديد، مثلاً وقتی از زاويه «سی‌وپنج درجه» به خبرخوان بنگريد، ممکنست تعريف و استنباط ديگری داشته باشيد، مثل تعريف زير:
«گودر خوب است، گودر فان است، گودر گيج كننده است، گودر مهاجم است، گودر پيامبر است، گودر عذاب آور است، گودر كنايه‌بر است، گودر فی.لتر شكن است، گودر مافيا ساز است، گودر بی سر و ته است، گودر لجباز است، گودر "صفر هرگز نمی‌شوم" است، گودر خانمان برانداز است، گودر سك.س پيوسته‌ی بی ارگا.سم است».

چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۷

اوّل «گودر» يا فرهنگ «گودر»؟ ـ ٢


سرريز به صندوق‌خانه‌ها
سی سال پيش و دقيقاً روز پس از پيروزی انقلاب اسلامی، بعد از سه‌ـ‌چهار ماه دوری و تقريباً بی‌خبری از اوضاع و احوال مردم شهر، وقتی دو بارۀ به محل زندگی و کارم برگشتم، با يک‌سری تغييرات رفتاری عجيب و غريب گروهی از مردم روبه‌رو گرديدم.
يکی از سوژه‌های مهمی که ناخواسته نظرم را به خود جلب نمود، فهم و شناخت واکنش‌های ناگهانی گروهی از مردم به اصطلاح مُدرن شهر بود. مطالعه رفتاری که در مقايسه با پيش از انقلاب، يک‌صد و هشتاد درجه تفاوت داشت. مثلاً چرا آدم‌هايی که تا روز پيش از انقلاب، شُسته‌و‌رفته، دو تيغه اصلاح کرده و با بستن کراوات در محل کار خود حاضر می‌شدند؛ يک‌شبه هوادار ژوليده‌گی گشتند، ريش گذاشتند، اورکت و [تعدادی هم] پيراهن بدون يقه پوشيدند؟
تنها بهانه‌ای که می‌شود برای چنين واکنشی تراشيد، ترس از پاک‌سازی‌ها است. ظاهراً اين توجيه با توجه به اطلاعاتی که در بارۀ پاک‌سازی‌های اداری در سال‌های اوّل انقلاب داريم، تا حدودی قابل قبول به‌نظر می‌رسند. اما اگر بخواهيم بطور دقيق و همه جانبه علت چنين دگرديسی فرهنگی را عميقاً وارسی کنيم، دلايلی که می‌تراشيدند، در واقع خودفريبی‌ای بيش نبود! زيرا به اين دليل ساده اگر رفتار اين گروه از انسان‌ها را هم‌زمان با رفتار ثابت گروهی ديگر مقايسه می‌کرديد، افرادی که اگرچه پيش و پس از انقلاب کراوات نمی‌بستند ولی، مثل گذشته بسيار تميز، خوش‌پوش و با صورتی پاک‌تراش در ادارات حاضر می‌شدند؛ مسلماً شما هم به اين نتيجه می‌رسيديد که معنای رفتار گروه اوّل، چيزی فراتر از ترس از پاک‌سازی‌ها و اخراج‌ها بود.
همين‌جا و از منظر فرهنگی بگويم که انقلاب اسلامی به يک معنا يعنی سرريز به صندوق خانه‌ها! بخشی از آدم‌هايی که تا چند روز پيش خود را به‌اصطلاح مُدرن در جامعه معرفی می‌کردند، هم‌آهنگ و هم‌جهت با امواج انقلاب، به پستوی خانه‌های خود و به درون صندوق‌ها هجوم بُردند تا مُهر و تسبيح و انگشتر عقيقی را که برای روز مبادا در آن‌جا پنهان کرده بودند، بيرون آورند.
اين گروه از هم‌وطنان ارجمند ما در عمل نشان دادند که بدون ترک عادت‌های فرهنگی گذشته، از روی تقليد و بنا به پسند اوضاع و احوال روز، مُدرن شده بودند. در واقع علت اصلی رفتار و برخورد انسان‌های مُدرن‌نما [اصطلاحی که از جمهوری اسلامی عاريه گرفتم] بدين معناست که با تغيير مرجع تقليد در جامعه، وسايل تقليد پيشين (مانند کراوات، دکمه سردست و...) را بايد به صندوق‌خانه‌ها سپرد و ابزار مناسب روز [انگشتر و تسبيح] را بيرون کشيد و بکار گرفت. و خلاصه، با اين قبيل رفتار مشعشعِ خود، مُشت محکمی هم بر دهان افرادی کوبيدند که پيش از آن اعتقاد داشتند: ورود تکنولوژی به کشور، خود به خود زمينه‌های رُشد و تحول فرهنگی را در بين مردم مهيّا خواهد ساخت.
اين‌که ديروز پيش‌گامان و برنامه‌ريزان جامعه ما چگونه می‌انديشيدند، خارج از بحث اين نوشته است ولی امروز، چه کسی می‌تواند واقعيت عصر کنونی را انکار کند که عامل‌های اصلی و حاکم بر زمانه ما را تکنولوژی‌ـ‌فرهنگ + سازماندهی تشکيل می‌دهند؟ البته منظورم از سازمان‌دهی در اين‌جا به‌هيچ‌وجه به‌معنی پيروی از يک برنامه تمرکزيافته نيست که همه اجبار داشته باشند تا دستورالعمل خاصی را پياده کنند؛ بل‌که غرض اين است که تک‌تک‌مان نسبت به يک اصل کلی وفادار و حساس باشيم که نبايد پوسته فرهنگی را از تکنولوژی جدا ساخت!
مثلاً زمانی که بلاگ رولينگ يا ابزاری شبيه آن در بورس توجه بلاگرها قرار گرفته بود، دوستان اهل فن، آن پوسته فرهنگی را _‌پوسته‌ای که نشان می‌داد اگر بلاگ رولينگ را در انطباق با عصر حاضر (اطلاعات‌ـ‌ارتباطات) ببينيد؛ وسيله‌ای است هم در خدمت به تسريع تبادله اطلاعات، و هم راه تعامل را ميان خوانندگان و بلاگرها هموار می‌سازد‌_ در معرفی و آموزش‌های خود ناديده گرفته بودند. آن ناديده گرفتن و جداسازی منجر به شرايطی گرديد که راه سرريز فرهنگ قبيله‌ای را به فضای اينترنت هموار ساخت. هنوز چند صباحی از عمر بلاگ رولينگ نگذشته بود که گروهی از وبلاگ‌ها بنا به عادت فرهنگی، و برخلاف همه‌ی ادعاها و هياهويی که بر سر حقوق فردی و حياط خلوت راه انداخته بودند، در زير پرچم قبيله‌گرايی، ستونی را به بخش «وبلاگ‌های اصلاح‌طلب» اختصاص دادند. گروه دوم، ژورناليست‌های اصلاح‌طلب را روبه‌راه کردند و گروه سوم، صف دوستان و دشمنان را در وبلاگ‌ستان مشخص نمودند که پيش از اين وجه ديگری از آن را در بخش «وبلاگ‌ها و آمارگيری سرپايی» توضيح دادم. اما غرض از اين مثال در اين‌جا توجه دادن به اصل مبادلات مثبت‌ـ‌منفی است. شايد کاری که ديروز دوستان ما انجام دادند در حد خودش مفيد و لازم بود _‌و صد در صد هم بود! مثل کوتاه‌نويسی که انتخابی خردمندانه به‌نظر می‌رسد و با توجه به‌شتابی که در توده کاربران سراغ داريم که می‌خواهند به همه‌جا سرک بکشند، چنين تصميمی در کوتاه‌مدت شايد کاربرد داشته باشد اما، مسئله کليدی اين‌جاست که با توجه به شناختی که از جامعه ايران داريم، جامعه‌ای که از هر جهت و بشدت متناقض‌نماست و وارونه‌بين؛ ممکن است در دراز مدت نتايج نامطلوبی را به‌بار آورد. يعنی سرريز دوباره به صندوق خانه‌ها! در نتيجه پافشاری روی اين اصل‌ها، بدين معناست که توجه بلاگرها _‌خصوصاً دوستانی که در زمينه معرفی و آموزش تکنولوژی فعال‌اند‌_ به اين نکته جلب گردد که اين اصل‌ها، نه تنها در دنيای مجازی، بل‌که در دنيای حقيقی، بخشی از فرايند جهت‌دهی اجتماعی رشد تحول هستند!
ادامه دارد...

سه‌شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۷

اوّل «گودر» يا فرهنگ «گودر»؟ ـ ١

پيش سخن:
نازکردن بلاگ رولينگ در چند هفته اخير علتی شد تا «فيدخوان» گوگل(گودر) بيش از پيش، در بورس توجه بسياری از کاربران اينترنت قرار بگيرد. تا آن‌جايی که من فهميدم ترکيب اکثريت قريب به اتفاق متقاضيان را در اين دور اخير، نيروهای مصرف‌کننده تشکيل می‌دهند. وبلاگ‌ها و تعدادی از سايت‌ها مدتی است که دارای آدرس «آر.اس.اس»(RSS) هستند و وجود چنين نشانه‌ای دست‌کم بدين معناست که توليدکنندگان، کم‌و‌‌بيش اخبار و اطلاعات‌شان را از «خبرخوان» دريافت می‌کنند.

عکس از وبلاگ پا برهنه‌ی بر خط
اما انگيزه اصلی اين نوشته، مطالب و کامنت‌هايی است که در يکی‌ـ‌دو هفته اخير در ارتباط با کارکرد «خبرخوان» خوانده‌ام. با خواندن آن مطالب ناخواسته به‌ياد سال‌های ٩٨-١٩٩٧ افتادم که رسانه‌های داخلی برای جلب خوانندگان خارج از مرزهای ايران، وارد جهان مجازی شده بودند. ولی آن ورود به‌هيچ‌وجه منطبق بر فرهنگ عصر «اطلاعات‌ـ‌ارتباطات» و مسئله پايه‌ای آن يعنی «استاندارد»‌ها نبود. هم‌وطنان ژورناليست ما [بخصوص بخش فنی رسانه‌ها] با همان نگرش يک‌سويه و عمودی متعلق به جهان عصر صنعتی، وارد فضای اينترنتی شدند. بيچاره خوانندگان مشتاق، چون برده‌ای مطيع و سر به‌راه، اجبار داشتند که برای خواندن هر روزنامه، «فونت»های مختلف و بی‌شماری را دانلود و ذخيره کنند.
البته موضوع تنها بر سر ذخيره کردن هفتاد‌ـ‌هشتاد فونت مختلف نيست، بل‌که اصل سخن بر سر فرهنگ قبيله‌ای‌ست که ايرانيان خارج از کشور نيز خواسته و ناخواسته، درگير آن شده بودند. مثلاً، نشرياتی مانند «کار»، يا سايت‌هايی مانند «اخبار روز»، «ايرانِ امروز» و غيره، تنها می‌توانستند مطالبی را منتشر سازند که در «واژه‌نگار» تايپ شده بودند. برعکس، هفته نامه «نيمروز» فقط می‌توانست مطالبی را منتشر کند که در «پارس نگار» نوشته شده بود. همين‌طور مؤسسه سومی، تنها می‌توانست با «زرنگار» کار بکند و چهارمی با «دل‌نگار» و پنجمی با «هسته‌نگار» و خلاصه در فرجام و بعد از آن همه سرگردانی، به اين نتيجه می‌رسيدی که نگاه ايرانيان به جهان مجازی، هنوز نگاهی‌ست «بسته‌نگار»!
بديهی است بخشی از آن عارضه و چندگانگی، ناشی از تحريم اقتصادی آمريکا بود. تولد «ويندوز 95» نشان می‌داد که راه ورود ايرانيان را به ميدان‌گاهی که از اين پس مرکز انواع بازی‌ها جهانی است، از هر نظر مسدود کرده‌اند. ولی از آن‌طرف و بدون رودربايستی، تک‌تک‌مان خوب می‌فهميم که تحريم بهانه‌ای بيش نبود. تن ندادن و گريززدن از استانداردها، جزئی از فرهنگ ما هست. همين امروز نگاهی به روزنامه «اعتماد ملی» بياندازيد تا اين موضوع کمی آسان‌فهم گردد. با وجودی که تعدادی از کادرهای حرفه‌ای، آگاه و مورد احترام در اين مؤسسه مشغول فعاليت‌اند ولی، وقتی شما سايت «اعتماد ملی» را باز می‌کنيد در همان اولين نگاه، به اين نتيجه خواهيد رسيد که شناخت گردانندگان آن مؤسسه نسبت به عصر اطلاعات‌ـ‌ارتباطات بسيار سطحی و اندک است.
آيا غير منطقی است به دوستانی که بيش‌تر در زمينه تحولات تکنولوژی می‌نويسند يادآوری کنيم که توضيح و معرفی ابزارهای جديد را متناسب با نيازهای فرهنگی‌ای که موجب چنين نوآوريی گرديد، به خوانندگان خود آموزش دهند؟ البته دوستان در اين زمينه کم‌و‌بيش توضيحاتی می‌نويسند ولی حداقل در مورد خبرخوان، هيچ‌کدام از نوشته‌ها اين نوآوری را در انطباق با عصر اطلاعات‌ـ‌ارتباطات مورد بررسی قرار ندادند. بعضی‌ها وجه اطلاع‌گيری را چنان برجسته کردند که نه تنها وجه ارتباط‌گيری آن به‌فراموشی سپرده شد بل‌که، گاهی اين‌گونه تداعی می‌گردد که خبرخوان، نوعی تلکس اينترنتی است.
و خلاصه ناگفته نماند که از ميان نوشته‌های مختلف و متفاوت در اين زمينه، مطلب آموزشی و راهنمای ساختن خبرخوان «يوسف منيری» عزيز، زير عنوان «اوّل گودر»، هم جاذبه‌ای ويژه داشت و هم خواننده را به فکرکردن وامی‌داشت. به‌ترين مثال، نوشته حاضر است که بعد از خواندن آن عنوان، ناخواسته چندبار پرسش زير را تکرار کردم: اول گودر يا فرهنگ گودر؟ شايد گفتارهايی که در ذيل نوشته حاضر _‌البته به تدريج‌ و در روزهای آينده_ می‌آيند اگرچه در ظاهر متفاوت و پراکنده به نظر برسند ولی، به‌سهم خود در اثبات اولويت فرهنگی، تقريباً جهت واحدی را دنبال خواهند کرد:
ادامه مطلب در روز بعد!

جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۸۷

يگانه درخت کهنسالی که معجزه داد


بر اساس فتوای حجت‌الاسلام ميرحسينی اشکوری
مدير کل اوقاف و امور خيريه استان گيلان، يک اصله درخت کُهن‌سال را که نزديک به دو قرن از عمر آن می‌گذشت، در رضوان‌شهر گيلان قطع کرده‌اند. اين تصميم و اقدام انقلابی‌ـ‌فرهنگی که در ظاهر زير نام مبارزه با خرافه‌پرستی صورت گرفت، در باطن، خود برگرفته از گرايشی است بمراتب خرافی‌تر و جاهلانه‌تر از اعمال مشتی مردم ساده‌دل‌. دخيل‌بستن بهانه‌ای بيش نيست اما نابودی درختان در استان گيلان، هم ريشه ‌تاريخی دارد و از زمان خليفه دوم اسلام تا دورۀ حجاج بن يوسف، همين درختان، بارها موجب شکست سپاهيان اسلام گرديدند و در تاريخ به «حصار کُفر» معروف شدند؛ و هم زمينه اعتقادی.
واقعاً نظامی که سی سال مروج خرافه‌پرستی در کشور است، امام‌اش را به کره ماه می‌فرستد؛ رهبران مذهبی، سياسی، حزبی و حتا دانشگاهی‌اش هنوز هم بعد شنيدن نام خمينی سه صلوات پی‌درپی می‌فرستند؛ يا بر فرق رئيس جمهورش هاله‌ای نورانی می‌گذارند و دولت‌اش، نخستين برنامه کاری خود را در چاه جمکران (شبيه همان اعمالی که دعانويس‌ها و طالع‌بين‌ها انجام می‌دهند) غسل می‌دهد و يک‌يک اعضای کابينه از آن آب _بعنوان باطل‌کننده انواع طلسم‌ها‌_ می‌نوشند؛ چه شد که ناگهان در برابر خرافه‌پرستی مردم ساده دلی که از سر نا اميدی و تيره‌بختی به درخت کُهنسالی پناه بُرده‌اند حساسيت نشان می‌دهد؟
دخيل‌بستن يک فرهنگ سنتی شرقی است که از لهستان تا چين، به اشکال مختلفی رايج و مرسوم است. اما گيلانيان چند هزار سال است که تنها بر درختان کهنسال که ريشه در اعماق زمين دارند، دخيل می‌بندند. اين حرکت نمادين جدا از اين که باب طبع نسل امروزی هست يا نه، آن‌را خرافات می‌دانند يا نه؛ در قديم، نوعی مراسم احترام به زمين‌ـ‌مادر محسوب می‌شد. همان‌گونه که کودکان شيرخوار به آغوش مادر پناه می‌برند و از پستان‌های او می‌مکند؛ درختان کهنسال نيز نمادی از پستان زمين‌ـ‌مادر برای دهقانان بودند. دهقانان هر بهار با گذاشتن چند دانه برنج، گندم، عدس و حتا هسته ميوه‌ها در درون پارچه‌ای، آن‌را به شاخه درخت کهنسالی آويزان و در دل نيّت می‌کردند که زمين‌ـ‌مادر بعد از کشت سال نو، به آنان نيز غذا و محصول فراوانی ارزانی دارد تا زندگی را با آرامش خاطر بگذرانند. اين سنت که زمين را بعنوان يگانه پشتوانه‌ی تلاش دهقانان و توليد کشاورزی مورد توجه و احترام قرار می‌دهد، حتا امروز و در مقايسه با بسياری از خرافات‌های دينی‌ـ‌فقهی، سنتی است دوست داشتنی و نسبتاً مترقی.
اين سنت مترقی زمانی با مشکل روبه‌رو و گرفتار خرافات گرديد که خاندان صفويان بر ايران تسلط يافتند. شاخ‌و‌بال درختان کُهنسال را هرس کردند و بر تن آنان جامه‌ای خشتی پوشاندند و سرانجام کار را به جايی رساندند که از هفتاد امام‌زادهِ منتسب به برادران امام رضا در استان گيلان (البته اين آمار متعلق به قبل از انقلاب است)، شجره‌نامه شصت‌وپنج‌تای‌شان به درخت‌های کُهنسال ختم می‌شود. البته قصدم از اين توضيح واضحات به‌هيچ‌وجه دامن‌زدن و ترويج خرافات نيست. ولی ضروری می‌بينم که در ماجرای اخير به دو نکته مهم توجه کنيم:
نخست، مردمی که بجای روی آوردن به امام‌زاده‌ها، به درختان دخيل می‌بندند و به ريشه محکم آن در دلِ زمين می‌نگرند، در فرجام نيز کم‌و‌بيش زمينی خواهند انديشيد و دل از آسمان و فرشته نجات و ظهور قهرمان خواهند ‌کنَد. ظهور چنين پديده‌ای در چند سال اخير اگرچه جنبه منفی و ريشه در دين‌خويی مردم دارد اما، از منظر روانشناسی عمومی، نوعی مقاومت منفی مدنی است و پشتِ پا زدن به باورهای رسمی و دولتی است؛ دوم، اين‌که چرا مدير کل اوقاف که نه مرجع فقهی است و نه مرجع حقوقی، نخست واکنش نشان می‌دهد و فتوا صادر می‌کند، دليل اقتصادی دارد. بسياری از اين درختان در املاک شخصی قرار دارند و از نظر شرعی و حقوقی، سهمی به اوقاف نمی‌رسد. در هر نقطه‌ای [يک نمونه‌اش جنگل سی‌سنگان] سازمان اوقاف می‌توانست در کنار درختی صندوقی داير و درآمدی کسب کند، مبارزه با خرافه‌پرستی به فراموشی سپرده شد. يعنی اين هياهو را _‌حتا به قيمت نابودی محيط‌زيست‌_ بخاطر چپاول و کسب درآمد راه انداخته‌اند و نه بخاطر مبارزه با خرافه‌پرستی.
و خلاصه بعنوان ختم کلام، آيا درختانی را که مسئولين جمهوری اسلامی آن‌ها را با نام و نشان درختان «مقدس‌نما» معرفی می‌کنند، معجزه‌گر هم هستند؟ پيش از انقلاب نمونه‌ای را به‌چشم ديدم که اگر همه‌ی معجزات ثبت شده در کتاب‌های دينی را بغل هم رديف کنند و جمع ببندند، در برابر معجزه «تازه آقا» _‌درختی که يک‌شبه امام‌زاده شد‌_ اصلاً معجزه به‌حساب نمی‌آيند. نام «تازه آقا» در بهار سال ١٣٥١ بر روی زبان‌ها افتاد که در زير خلاصه‌ای از آن داستان را برای‌تان می‌نويسم:

ادامه مطلب...

چهارشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۷

کمی واقع‌بين باشيم ـ ٣


در بخش پيشين و در ارتباط با مقولۀ «استبداد مطلوب» توضيح
دادم که نظريۀ «ديکتاتوری مطلوب و مُدرن» آقای شرارد کوپر کولز در ايران حاميان بی‌شماری دارد. از نظر ترکيب سنی، اکثريت قريب به‌اتفاق طرف‌داران نظريۀ «ديکتاتوری مطلوب و مُدرن» را نيروهای جوان زير چهل سال در ايران تشکيل می‌دهند. آنان برخلاف روشنفکران ميان‌سالی که تجربه‌ها، معيارها و پايه‌های تحليلی‌شان خلاصه می‌شود به دورۀ جهان دو جبهه‌ای و بطور سنتی نسبت به مقولۀ ديکتاتوری حساسيت ويژه‌ای نشان می‌دهند؛ يا برخلاف جريان‌های سياسی خاص [بطور مشخص حزب کارگزاران] که افرادی مانند آقای هاشمی رفسنجانی را مهم‌ترين عنصر برای تحقق استبداد مطلوب در ايران می‌ديدند و يا می‌بينند؛ معتقدند که ديکتاتوری مطلوب و مُدرن، عليه نيروها و انديشه‌هايی [از جمله روحانيت] است که در سی سال گذشته، مانع رُشد و تحول کشور بودند.
در مبارزه با نيروهای ضد تحول [بطور عام]، آيا منطقی است که روشنفکران جامعه‌ای در پس عنصری مستبد _‌حتا مطلوب و مُدرن‌_ قرار بگيرند؟ پاسخ به اين پرسش منوط است به چگونگی برداشت، تحليل و تعريف ما از ديکتاتوری. دکتر مهرزاد بروجردی در همين زمينه و در ارتباط ميان روشنفکران و رضا خان تحليلی ارائه داده است که تا حدودی موضوع پيچيده بالا را آسان فهم می‌کند. اصل مقاله را که روزنامه کارگزاران منتشر نمود، با هم بخوانيم:

روشنفکران ايرانی و برآمدن رضا شاه
بیشتر تاریخ‌نگاران، دوره پهلوی اول را عصر تمركزیابی قدرت و سامانمند شدن اقتصاد ایران می‌دانند و در همین حال سركوب سیاسی و فضای بسته فرهنگی این دوره را مایه سترونی اندیشه و زوال روشنفكری در آن عهد می‌شمارند. در نگاه این تاریخ‌نگاران، روشنفكران این دوران یا از روی ترس سر بر آستان خدمتگزاری دولت نهاده‌اند یا گوشه‌گیری و خاموشی پیشه ساخته‌اند و همراه محمدعلی فروغی این بیت مولوی را زمزمه كرده‌اند كه: در كف شیر نر خونخواره‌ای / جز كه تسلیم و رضا كو چاره‌ای
اما به راستی آیا می‌توان تمامی روشنفكرانی را كه با دستگاه پهلوی اول همكاری كرده‌اند در یكی از دو گروه بالا نشاند؟ آیا به‌راستی می‌توان دوران پهلوی اول را عصر عسرت فكری و بی‌حاصلی اندیشگی دانست و در آن از چیزی به‌جز شكست فكری و شكستگی روحی سراغی نگرفت؟ آیا جوشش اندیشه ملی‌گرایی و چیرگی ناسیونالیسم این دوران را می‌توان تنها وامدار برنامه‌ریزی سیاسی دولتی دانست؟ به باور من و به ناخواه بسیاری نظریه‌پردازان اسلام‌گرا، ملی و چپ، سیاست‌های رضاه‌شاه مانع شكوفایی و گسترش اندیشه‌های مدرن در ایران نبوده و خودكامگی دستگاه فرمانفرمایی‌اش نهال اندیشه‌ورزی در ایران را سترون نساخته است. افزون بر این، خدمتگزار قدرت انگاشتن روشنفكران این عصر نیز رای سنجیده‌ای نیست. برآنم كه داوری در این باره نیازمند نگاهی ژرف‌تر و معتدل‌تر به كارنامه روشنفكری این دوران است. بسا كه هنگام آن رسیده باشد كه داوری‌های یكسویه و ناروای پیشین را به كناری نهیم و بر دستاوردهای اندیشگی و عملی روشنفكران این دوره چشم بگشاییم. اما شرط چنين کاری دوری از نگاه‌های احساسی و رمانتيک و داوری‌های سخت‌گيرانه سياسی و اخلاقی است.

ادامه مطلب...