جمعه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۳

انقلاب، از نوه هايش قربانی می گيرد!

از تاريخ جهان می توانيم اين درس را بياموزيم که برسر شکلهای حکومتی که از دل انقلاب بيرون آمده اند، مناقشه کردن کار نادانان است. تاريخ درباره انواع حکومت ها، و بطور کلی در باره حکومت های انقلابی، با نام ها و نشانه های مختلف، مطالب زيادی دارد و اسناد غيرقابل انکاری ارائه ميدهد. بعد از هر انقلابی، موجی از خُشونت و خون جاری می گردد. فضا سازی، دشمن تراشی، افشاء گری و خلاصه تحميل کردن بی چون و چرای قواعد انقلابی و مطيع ساختن همه، نخستين و يگانه هدف هر حکومت انقلابی بوده است و در تحقق اين هدف، تا بدآنجا گام برداشته اند که قانونی عام می گويد: انقلاب، پيش و بيش از همه، از فرزندان خود قربانی می گيرد.
لکوموتيو انقلاب، اگر چه از همان ابتداء، با قدرت و نعره کشان فضا را به دلخواه می شکافد و فراز و نشيب ها را پشت سر می نهد؛ اما سرانجام، مجبور است برای سوخت گيری، در ايستگاه زندگی توقف کند. نسل تازه ای از مسافرانی را بپذيرد که نه تنها ايسگاه های قبلی را نديده اند و نمی شناسند، بلکه زبان و مقصد ديگری را دنبال می کنند. از اين لحظه، تنها انقلاب و حکومت است که خود را بايد بر نسل جديد، زبان تازه و مقصدهای نا آشنا وقف دهد و توقف کند.
تاريخ، اين نکته را نيز تأييد کرد که فضای انقلابی و خشونت، در برابر نيروی زندگی و نيازهای زمانه، محدود و موقتی است. اما تاريخ، در باره يک موضوع هنوز بی اطلاع و کم تجربه است و دقيقاً نمی داند که انقلاب اسلامی ايران، برای خون ريزی، عطش سيری ناپذيری دارد. فرزندان بجای خود، او اکنون يکی ـ يکی نوه های خود را قربانی می کند و می بلعد. آيا شما در جايی از تاريخ خوانده ايد که انقلاب نوه هايش را قربانی می گيرد؟ از اين منظر دولتمردان ما به حق می گويند که يگانه و بی همتا ترين انقلاب در قرن، جهان و تاريخ هستيم!
پرسش اساسی اين است که چرا بعد از گذشت رُبع قرن، لکوموتيو فرسوده انقلاب اسلامی، اگر چه به سختی و زحمت، اما همچنان نعره کشان فضا را به دلخواه می شکافد و راه باز می کند؟ مگر چه تفاوتی است ميان انقلاب اسلامی با ديگر انقلابهای جهان که ناگزير به توقف در ايستگاههای زندگی و زمانه شده اند؟ تفاوت روشن است! همه انقلاب های جهان، با هر نام و مضمون و هدفی که می شناسيم، مجبور بودند نيروی خويش را از هستی و در ارتباط با مردم بگيرند اما، انقلاب اسلامی قدرت خويش را تنها از نيستی و نابودی مردم می گيرد. به همين دليل، بقاء و موجوديت و اثبات خويش را وابسته به وجود دشمن می داند. اگر در عالم واقع دشمنی نباشد، او با استفاده از ابزارهای ايدئولوژيکی چون ضد انقلاب، جاسوس بيگانه، اقدام عليه امنيت ملی و توهين به مقام معظم رهبری، طعمه خود را می بويد و می جويد و به سلابه می کشد.
آرش سيگارچی، يکی از همان طعمه های جوانی است که هم اکنون به اتهامی واهی و مسخره، به 14 سال زندان محکوم شده است. بحث در باره عدم صلاحيت و چگونگی تشکيل دادگاه، مدت محکوميت و مخفی کردن حکم از انظار عمومی را برعهده مراجع ذيصلاح حقوقی می گذارم و در اين زمينه تنها به هشداری بسنده می کنم:
آيا می دانيد که در بسياری از کشورها محکوميت ابد، مدتش چهارده تا پانزده سال است؟ تنها جنايتکارانند که مستحق چنين محکوميتی هستند. جُرم اين جوان چيست که می خواهند همه زندگی دوران جوانی و ميان سالی او را به نابودی بکشند؟ سردبير يک روزنامه محلی، چه اطلاعاتی می تواند در اختيار بيگانگان بگذارد؟ حتی فرض کنيم که او به مقام معظم رهبری توهين کرده باشد، آيا بايد به چهارده سال زندان محکوم شود؟ اگر توهين به رهبری جُرم است چرا قوه قضايی يقه جنتی را که در مقطع انتخابات مجلس هفتم، آشکارا رهبر را سکه يک پول سياه ساخت، نچسبيد؟ موضوع محکوميت آرش نه توهين است، نه توطئه و نه جاسوسی، بلکه اين مقدمه و آغاز موج نفرتی است که می خواهند عليه جوانان برپا کنند. اين جاست که بايد به ملت ايران هشدار داد همين که نسل ما را به مفهوم واقعی نابود ساخته اند بس است، ديگر اجازه ندهيم فرزندانمان را هم نابود کنند! بحث تنها برسر محکوميت يکی ـ دو جوان نيست، بلکه موضوع بسيار فراتر از اينهاست و هرچه مسئولين حکومتی، پيرتر و زمين گيرتر می شوند، اشتياق آنان در ريختن خون جوانان بيشتر می گردد. انگار تاريخ بگونه ای ديگر ورق خورده و اهريمن، بجای ضحاک ماردوش، اينبار ملاهای جوان کُش را، بر ايران زمين حاکم ساخت!

سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۳

عاشورا برای دوران ما چه پيامی دارد؟ ـ ۲

انگيزه، علت و چگونگی واقعه عاشورا و تأثير و استمرار آن حادثه تاريخی بر زندگی ايرانيان را، نمی توان تنها از ميان نقل و قول ها و روايات شيعه ای بيرون کشيد و تحليل نمود. اين سخن به معنای نفی گفتارها و اعتقادهای شعيان نيست بلکه، در برخورد جامع و تحليلی با مسائل تاريخی به خصوص با پديده ای که در تاريخ يک کشور واقعيت انکارناپذيری دارد، منطق حکم می کند که در جستجوی عامل منحصر به فرد نباشيم. مضافاً گروهی از روشنفکران مذهبی [اگر بر اين اصطلاح خُرده نگيريد] و از جمله شريعتی، وجود عناصری مانند نفرت دشمنان شيعه و اسطوره و افسانه سازيهای دوستان شيعه را علتی برای کج فهمی ها و برداشت های انحرافی مردم می دانند و نسبت به يکسری شبيه سازيها و عزاداری ها مواضع مشخصی دارند و مخالف برپايی آنها نيز هستند.
همچنين شناخت پديده ای بنام عاشورا، بدون فهم و تعمق درباره روندهای فکری ـ فلسفی، سياسی و اقتصادی صدر اسلام و نقش دو منظوره گروهی از ايرانيانی را که طراح و برنامه ريز اصلی اين واقعه بوده اند و در روز عاشورا نيز دخالت داشتند؛ بهيچوجه ممکن و مقدور نيست. پديده ای که هم گفتمانی خاص [نفی حاکميت سياسی] و هم سنتی خاص [جدايی مردم از حکومت] و هم مذهبی خاص [شيعه ايرانی] و هم نيروی خاصی [روحانيان] را در کشور ما رواج و تشکيل داد و تقويت ساخت. گفتمان و سنتی که پيش از آن در فرهنگ ايرانشهری سابقه نداشت و نسل های تازه و جوان و بی هويت ايرانی، که يکی ـ دو دهه بعد از تهاجم اعراب وارد مناسبات اجتماعی شده بودند، اين پديده را همآهنگ و تقويت کننده نفرت های دورنی خويش عليه مهاجمان می ديدند و آنرا دنبال می کردند. همانگونه که نسل جوان امروزی، طنزهای ضد فرهنگی را بهترين تقويت کننده نفرت های دورنی خويش عليه جمهوری اسلامی می بيند و ناخواسته، با لومپنيسم موجود و در حال گسترش همآوا می گردند و آنرا ترويج می کنند.
استقبال ايرانيان از دين اسلام، جدا از اجبارها و خطرات جانی، علت و انگيزه های قوی سياسی و اقتصادی نيز داشت. بديهی است که يکی ـ دو نسل بعد از تهاجم اعراب به ايران، به لحاظ منطق و عقل، عملاً نمی توانستند به دين اسلام اعتقاد و باور داشته باشند. هر عقيده تحميلی و اجباری، تنها بعد از گذشت زمان آن هم هنگامی که به عادتی عمومی مبدل گرديد و يا بعنوان سنتی که از نياکان به ارث رسيده باشد، آن وقت، قادر است در متن فرهنگ نفوذ کرده و جا باز کند. جامعه زير سلطه، چه در قديم و چه امروز، اگر فاقد قدرت نظامی برتر باشد و توان مقابله عليه مهاجمان را در خود نمی بيند، به حربه های سياسی و فرهنگی متوسل ميگردد و ايرانيان نيز چنين کرده اند تا از اينطريق، راه آينده را مطابق ديدگاه و خواست خود هموار سازند.
اما نکته شگفت آور و مهم تاريخ بگونه ای رقم خورد که در زمان تهاجم، هم اعراب و هم ايرانيان، برسر انتخاب رهبری سياسی ـ دينی و چگونگی اداره جامعه و قبايل، گرفتار بحران شده بودند. جنگ نه تنها مانعی عليه رشد و شکوفايی انديشه گرديد، بلکه انگيزه بازگشت به گذشته را در بين ايرانيان دوباره زنده و تقويت ساخت. از اين منظر، خليفه عمر، که به فرمان او اعراب بر کشور ايران هجوم آوردند، فاقد آن خصوصياتی بود که پيش از اين، ايرانيان، شاه را با فره ايزدی پيوند داده و او را مظهر دو قدرت سياسی و دينی بر روی زمين می ديدند. شاه که بهره مند از فيض و خرد اهورايی است، سنبل دادگری و عدالت برای مردم بود. در حاليکه نه تنها عمر، بلکه علی بن ابيطالب خليفه چهارم مسلمين نيز چنين ادعايی نداشتند. اگرچه علی مخالف خلافت ابوبکر [اولين خليفه مسلمين] و به اصطلاح امروزی اپوزيسيون قدرت طلب بود، ولی هيچگاه داعيه امامت نداشت و هيچ وقت هم بر زبان نياورد که تداوم فيض نبوت، از طريق من استمرار خواهد داشت. هم علی و هم سه خليفه پيش از او در زندگی نشان دادند که مخالف بدعت و در امور حکومت و اداره جامعه مسلمين، پايبند به دستورات قرآن و سنت اند.
فهم اين نکته پيچيده و غير واقعی نيست هرگاه بگوئيم که سياستمداران ايرانی، از فردای تهاجم، در جهت تبديل خلافت به سلطنت گام برمی داشتند و انديشمندانش، در راستای همآهنگ و منطبق ساختن دين اسلام با تلقی و آرمانی که از مفهوم ايران شهری داشتند. در نتيجه به زعم سياستمداران ايرانی، بسته شدن دايره نبوت و عدم ارتباط خليفه با فيض الهی، در طول زمان، خلافت می توانست به سلطنت و سپس به سلطنت مورثی مورد علاقه و فرهنگ ايرانيان مبدل گردد. معاويه خليفه نخست خاندان امويان، آرزوی ايرانيان را برآورده ساخت و در زمان حياتش، فرزند خود يزيد را به جانشينی انتخاب کرد و همان زمان «آقا زاده» های مخالف از جمله عبدالله‌بن‌زبير، عبدالله‌بن‌عمر و حسين بن علی، اين حرکت را پذيرفتند و با او بيعت کردند. بديهی است، ايرانيانی که در دستگاه حاکميت ابن زياد مشغول انجام وظيفه بودند از اين تغيير و از سلطنت نوبنياد يزيد، شديداً پاسداری می نمودند. آنان نه تنها حرکت حسين بن علی را بسمت کوفه برنمی تابيدند بلکه، مشوق اصلی ابن کشتار نيز شدند. و اين يکی از ده ها نکات مبهمی است که ايرانيان پيرو مذهب شيعه، در ورود و پرداختن به آن ـ شايد به اين دليل که نمی خواهند دستان آلوده به خون نياکان خود را در اين واقعه ببينند ـ دلهره دارند.

[ادامه دارد]

یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۳

عاشورا برای دوران ما چه پيامی دارد؟ ـ ۱


عشق ازمن و نگاه تو تشكيل می ‌شود
گـاهـی تمام من بـه تـو تبديـل می شود
وقتی بـه داستان نگـاه تـو می ‌رسم
يكـباره شعـر وارد تمثيل می شـود
«زهرا بيدکن ـ خراسانی»

برای فرمانروايان کنونی ايران فرهنگ غم، گريه، زاری، جنگ و ستيزه گری بايد بخش ناگسستنی زندگی روزمره مردم باشد، چرا که گريه، زاری، جنگ و کشتار مردم ميتواند کانونی شود برای انديشه های فرمانروايان و انگيزه ای در به فراموشی سپردن گذشته... مازيار – مازندران
امام حسین راه مبارزه با ظالمان را به ما نشان داد. اینکه در برابر ستمگران روزگار و عوامل آنها باید ایستاد و از خون و خانواده خود نیز گذشت. شاید قیام عاشورا بهترین راهنمای ما برای مبارزه با رژیم فعلی ایران می باشد. امیدوارم ما شیعیان بجای یک ماه عزاداری درباره قیام عاشورا یک ساعت فکر کنیم. امیر – تهران
آخر خدا کجا گفت که خود را بزنید من شما را پاداش میدهم؟ لطفا فقط بگوئید کجا؟ ایمان - زاهدان
عاشورا اسلام را زنده کرد و عاشورا بود که انقلاب اسلامي را در ايران پيروز کرد و عاشورا بود که کشورمان را در هشت سال جنگ پايدار ساخت و عاشورا هم کشورمان را در برابر تهديدات استکبار جهاني حفظ و پيروز خواهد کرد. عادل - اهواز
[عنوان و اظهار نظرها، برگرفته از سايت فارسی بی بی سی ]

آنچه را که در بالا آوردم، نمونه ای از نقل و قول های متضادی است که تقريباً بعد از چهارده قرن، هنوز جوانان ايرانی قادر نيستند برداشت و تعريفی منطقی از يک واقعه ی تاريخی ارائه دهند. بطور مثال اگر اين تعريف را بپذيريم که «امام حسين راه مبارزه با ظالمان را به ما نشان داد» ، مجبوريم پاسخ اين پرسش را نيز بدانيم که براساس کدام سند مذهبی يا سياسی می توانيم اثبات کنيم که تا روز عاشورا، يزيد ظلمی مرتکب شده است؟ و مهمتر از همه، چند درصد از جوانان ميهن ما بطور دقيق اطلاع دارند که تفکر برپايی مراسم دهه عاشورا، پيش از اينکه نشانه ای از مذهب شيعی باشد بيش تر، برگرفته از سياست خاصی است که در دوران خاندان صفويه شکل گرفته و بعدها، در دوران قاجار گسترش و رواج يافت. حتی رواج اشعار شيعی كه عمده ترين نمود آن شعر عاشورايی است، مبداء و اوج سرايش آن از دوران صفويه است که محتشم شاعر و مداح اين عصر، با استفاده از تركيب بند بلند، تغييری در ساختار مديحه سرايی ايجاد کرد و از اينطريق، فرم و جلوه ای تازه به مراسم عزاداری ها داده بود.
صفويان که برای اولين بار در تاريخ ايران، مذهب شيعه را بعنوان ابزاری سياسی در خدمت به قدرت بکار گرفتند، دين و دولت را در هم ادغام کرده و راه حضور و نفوذ روحانيان را به دربار مهيا ساخته بودند؛ سرانجام، نه تنها خود و ملت بی دفاع را قربانی چنين سياستی نمودند، بلکه کشور را در حساسترين لحظات تاريخی ويرانه و ثروت های ملی را يکجا به باد نيستی دادند. از اين نظر، فهم و درک دقيق پيام عاشورا و انطباق آن با شرايط کنونی، لازمه اش بررسی مقاطعی از تاريخ ميهن ماست که در اين بخش تنها به چند نقل و قول تاريخی بسنده می کنيم تا در فرصتی ديگر، چگونگی شکل گيری آن حادثه را مورد بررسی قرار ميدهيم.

چند نقل و قول

۱
«محاصره اصفهان به درازا کشيد و قحطی به دربار نيز رسوخ پيدا کرده بود، شاه سلطان حسين صفوی پيشنهاد کرد از سلطنت کناره گيری کند. سرانجام، در آخرين روز مهرماه، شاه، سراسيمه، لباس سياه برتن کرد و پياده از قصر خود بيرون آمد. او در کوچه های اصفهان به گشت و گذار پرداخت، باصدای بلند ندبه و زاری و از مردم طلب عفو کرد. اين رفتار شاه مايۀ تسلی مردم شد و همه بر حال او رقت آوردند و گريه سر دادند. کروسينسکی دربارۀ اين چشم انداز رقت انگيز می نويسد:
اگرچه ذهن مردم برای چنين مراسمی آمادگی لازم را پيدا کرده
بود، اما آنان تاب تماشای آنرا نياوردند. در حقيقت، مردم مانند دو
روز پيش از آن که به گريه و زاری پرداخته بودند، از خود بی خود
نشدند؛ سکوتی سنگين و مرگبار که رقت انگيز تر و پُر معناتر بود،
جانشين گريه و زاری شده بود و از شکايت دم فروبسته بودند،
شگفتی، ترحّم، درماندگی و نااميدی خوانده می شد. »
نقل از کتاب: [سقوط اصفهان به روايت کروسينسکی]، بازنويسی سيدجواد طباطبايی

۲
«دوره ای از تاريخ ايران که با جنگ چالدران آغاز می شود و با شکست ايران در جنگ های ايران و روس پايان می يابد، يعنی از آغاز فرمانروايی صفويان تا نخستين دهه های سلسله قاجار، دوره ای پراهميت در تاريخ ايران زمين است، زيرا از سويی، با آغاز دوران جديد تاريخ و تاريخ انديشۀ غربی و جهانی شدن روابط و مناسبات سياسی، ايران زمين نيز به ضرورت در ميدان جاذبۀ انديشه و مناسبات نو قرار گرفت، در حالی که از سوی ديگر، نظام فکری و سياسی ايران، تحولی مناسب با سرشت دوران جديد پيدا نکرد. از اين رو، می توان گفت که جدال جاذبۀ تجدد از سوی مغرب زمين و دافعه آن از سوی ايران زمين در تاريخ اين کشور نزديک به سه سده طول کشيده است و در اين سه سده، ايران زمين، در وسوسۀ تجدد، در برخی دهه های اين دوره، اما بيشتر، پای در گِل سنتِ انديشه ای خلاف زمان و استبداد ايلی و قبيله ای نيروهای زنده و زايندۀ فرهنگ و تمدن خود را برباد فنا داده است.»
نقل از کتاب: [ديباچه ای برنظريۀ انحطاط ايران ] سيدجواد طباطبايی

۳
«شيخ صفی و پدرانش تا آنجا که به راستی شناخته می باشند، از بوميان آذربايجان و زبان ايشان آذری می بوده و ترکی ـ که شاه اسماعيل با آن شعر سروده ـ سپس در آن خاندان رواج يافته. می بايد گفت: از شيخ صفی تا شاه اسماعيل که دويست سال کمابيش گذشته، در خانواده صفوی سه دگرگونی رُخ داده:
1 ـ شيخ سيّد نمی بوده و نبيرگان او سيد شده اند؛
2 ـ شيخ سنّی می بوده و نبيرۀ او، شاه اسماعيل، شيعه سنّی کُش در آمده؛
3 ـ شيخ فارسی زبان می بوده و بازماندگان او ترکی راپذيرفته اند.
[احمد کسروی، شيخ صفی و تبارش]

۴
«آزادی های سياسی ای که در ايران، بسته به تحولات جريانات سياسی پيش می آمده است، هيچ گاه انگيزه و سرمايه ای درخشان، مطمئن و مستمر برای آزادی تفکر و انديشه فراهم نياورد. اين تنها روحانيون يا دولتمردان ضد مشروطه نبودند که مانع آزادی تفکر می شدند. در پناه توانمندی های ساختار فرهنگ استبدادی، روشنفکران مذهبی و غيرمذهبی، روحانيون مشروطه خواه و کارگزاران حکومت و دولت، دست در دست هم سد راه انديشيدن و آزادی انديشيدن بوده اند. از سوی ديگر جريان های روشنفکری هم در آرزوی فضای آزادی برای انديشيدن و آزادی انديشه، از همان نخستين گام ها، کار را به افراط و تفريط می کشيدند. در سرآغاز همان جنبش بيداری کار اين نوع افراط و تفريط ها، گاه بجايی می رسيد که محمدحسن خان صنيع الدوله (اعتمادالسلطنه) هم که نوکر دولت بود، در پی آن می شد که آخوندزاده را به «حکم» دولت يا به «حيله» به خاک ايران بياورد و حقش را کف دستش نهد. می گويد: «هميشه از معاشرت [آخوندزاده] وحشت و نفرت داشتم. چه مرد فاسدالعقيدۀ بی دين عامیِ بی معرفتی است. از تصنيفات او که وقتی ديده ام، متجاوز از بيست هزار بيت در مذمت حضرت سيدالشهداء صلوات الله و سلام عليه، نوشته و زوار کربلا را داخل سفها می داند و من از آن روز باخود عهد کرده ام که هروقت قوه داشته باشم او را به حکم يا به حيله به خاک ايران آورده، بعد از ثبوت و وضوح عقايد او در حضور اهل اسلام، سزای او را به شرع شريف واگذارم. انشاءالله.»
[دکتر ماشاء الله آجودانی، مشروطه ی ايرانی]

چهارشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۳

مردانه دوختيم کس از ما نمی خرد! ـ ۳



چند نکته قابل تأکيد:
عنوان نوشته، برگزيده و متناسب با مضمون مکالماتی بودند که می خواستم زير اين نشان، يکسری مسائل و برداشت های مختلف و متناقضی را باهدف بررسی گفتارهايی در باب جنگ دنبال کنم؛ اما، بنا به دلايلی از جمله مخالفت طرف گفتگو که نوشته را ازقبل در اختيارش نهاده بودم، ادامه آن مقدور نيست.
دوم، از آنجايی که هر گفتار، بنحوی با فرهنگ و گفتمانی مرتبط است، بخش دوم مقاله، بسيار مختصر و به اشاره نقد فرهنگ گفتمان ايرانی را دنبال کرد. مسعود بُرجيان عزيز، پيام گذاشت که مطلبی دارم همسو با نوشته ات، و مجيد زُهری عزيز، در يادداشتی، آن دو را مکمل همديگر ديد.
از آنجايی که هدف، طرح و فهم درست مسائل و معضلات مختلف جامعه کنونی ايران و همآهنگی و کمک در بازگشايی راه منطقی تحول در جامعه اند؛ من در اين بخش از نوشته سنت شکنی می کنم و تمام مطلب مسعود عزيز را در اختيار کاربران وبلاگ دين و سياست می گذارم تا از زاويه ای ديگر نيز مسائل را پی بگيرند.


تفاوت روزنامه‌نگاري سايبر و مكتوب

هفته پيش روزنامه ايران در مقاله جالبي به بررسي تفاوت‌هاي روزنامه‌نگاري سايبر (وب‌نگاري) و روزنامه‌نگاري مكتوب پرداخته بود. در ميان تفاوت‌هاي اين دو نوع روزنامه‌نگاري، نويسنده به مهمترين آنها اشاره كرده بود: «عدم نياز نشريات الكترونيك و وب‌نگاران به اجاره محل، مجوز نشر، هزينه‌هاي چاپ و فراغت از انواع محدوديت‌ها و مسؤوليت‌ها و قابليت فضاي سايبر براي استفاده آسان از عكس، صدا، كليپ و همين‌طور توانائي انتشار سهل و ساده مطالب و ايجاد فضاي چندرسانه‌اي و جذاب، اصلي‌ترين تفاوت‌هاي اين دو نوع روزنامه‌نگاري هستند». نويسنده در اين مقاله كه گوشه‌هائي از نظرات دكتر يونس شكرخواه نيز به عنوان يكي از استادان رشته ارتباطات و پايه‌گذار نخستين روزنامه الكترونيك (جام جم) در آن آمده، پرسيده بود آيا وب‌نگاري، روزنامه‌نگاري را تهديد مي‌كند؟ او ضمن اشاره به بحران روزنامه‌ها در هنگام تولد راديو و تلوزيون و تهديدي كه از جانب اين رسانه جديد احساس مي‌كردند به پُر كردن خلاهاي رسانه‌هاي تازه در آن‌هنگام توسط روزنامه‌ها اشاره كرده بود كه در نهايت به بقاي روزنامه‌ها و حفظ جايگاه آنها انجاميد.
نكته مهم در اين مقاله، اشاره به نقطه ضعف بزرگ فضاي سايبر است. فضاي سايبر فضاي انفجار خبر است و اين در حالي است كه جاي تحليل و گزارش حرفه‌اي در آن خالي است. اين نكته بسيار قابل تاملي است. خود شما لحظه‌اي فكر كنيد. آيا مي‌توانيد حوادث به وقوع پيوسته در امسال را در ذهن رديف كنيد؟ چقدر از آنها را به ياد مي‌آوريد؟ اگر بازار تحليل گرم بود و حوادث مختلف به صورت رشته‌اي اتفاق‌هاي مرتبط با يكديگر پيوند داده شده و نقد و بررسي و تحليل شده بودند به يقين آنها را بهتر به ياد مي‌آورديد و درك درست‌تري از فضاي پيرامون خويش داشتيد و حتي راحت‌تر مي‌توانستيد به پيش‌بيني حوادث آينده بپردازيد.فراموش نكنيم حداكثر 6 درصد جمعيت ايران از اينترنت استفاده مي‌كنند كه 70 درصد آنها هم به سراغ سايت‌هاي پورنو و سرگرمي مي‌روند و اين امر،‌ نهايت توان سايت‌ها و وبلاگ‌ها را در مقايسه با مخاطبان به نسبت بيشتر روزنامه‌هاي كاغذي روشن مي‌سازد. از طرف ديگر مخاطبان اصلي وبلاگ‌ها و سايت‌هاي خبري را نخبگان ايراني تشكيل مي‌دهند، بنابريان فرورفتن وبلاگستان فارسي در باتلاق اخبار خام كه هر روز نيز با وقوع حادثه‌اي نو، رنگ و روي كهنگي مي‌گيرند جز به ايجاد ذهني آشفته و ناتوان از درك ارتباط حوادث نخواهد انجاميد. نيز باعث خواهد شد تمام جذابيت و قابليت اين فضا پس از مدتي زائل گردد. اين قلم قصد ايجاد رقابت به ضرر روزنامه‌هاي مكتوب را ندارد كه سودي نيز براي كسي به ارمغان نخواهد آورد، اما آيا زمان بازنگري در مسيري كه وبلاگستان فارسي و سايت‌هاي خبري-تحليلي ايراني در اين چند سال پيموده‌اند فرا نرسيده است؟ آيا قرار است اينترنت تنها فرشته خبرآور ايرانيان باشد و ما به شوق اطلاع از اخبار پس پرده سايت يا وبلاگي را باز كنيم؟ اندكي تحليل و نقد مي‌تواند تب آشفتگي انفجار اخبار را به خنكاي شفافيت و نظم و برنامه‌ريزي تبديل كند. البته اگر دوستان همت كنند و اين نقد منصفانه را جدي بگيرند.
به قلم مسعود برجيـان ...... لينک يادداشت

شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۳

مردانه دوختيم کس از ما نمی خرد! ـ ۲

بوش و رايس حکومت ايران را مورد انتقاد شديد قرار داده اند
کجای کار ما ايرانيان می لگند؟ علت چيست که ما مباحثه بين دو يا چند نفره را با ميدان جنگ اشتباه می گيريم؟ فکر نکنيد تحمل ناپذيری و ناشکيبايی در برابر نظرات ديگران، تنها مختص و مربوط به گروه های خاصی از مردم است. نه! اين موضوع را می توان در تمامی سطوح و در رده های مختلف اجتماعی دنبال کرد و مثال آورد. يکی ـ دو سال پيش که مکاتبات خاتمی و عسگر اولادی را دنبال ميکردم، پرسش آزار دهنده و سمجی که چرا دبيران اوّل حزب مشارکت و مؤتلفه بجای آنکه در پشت ميزه مذاکره يا مباحثه قرار بگيرند، خود را سرگرم نامه نگاری کرده اند؛ هرگز رهايم نمی ساخت.
زانو به زانو نشستن در مقابل يکديگر را ما ايرانيان هنوز نوعی جنگ سرد می بينيم که چه بسا، بسياری از مباحثه ها، ادامه اش به مشاجره و سرآنجام به جنگی گرم مبدل گشته اند. تاريخ نيز گواهی ميدهد که اکثريت جمع های مختلف فکری، مذهبی و اجتماعی، همواره در آستانه شکل گيری، بدليل عدم تحمل منجر به انشعاب شده اند. اينکه چرا ما همواره بسمت نفی طرف مقابل گام برميداريم و مشوق انشعاب و تفرقه ايم، علتی دارد که از جمله می توان به باورهای فرهنگی ـ مذهبی ثنويت بعنوان عامل درونی و مسائل سياسی، اجتماعی، حقوقی و تربيتی، بعنوان عامل بيرونی، در اين زمينه اشاره کرد.
فرهنگ شفاهی حاکم برجامعه ما، همواره در سطحی بسيار نازل و بشکل روايات و نقل و قول ها رايج بودند و ترويج می شدند و طبيعتاً، هرگز نمی توانستند تا سطح مناظره و گفتگو تکامل يابند و شکوفايی انديشه را بدنبال داشته باشند. در سخنان راوی و نقال، صاحب سخن و نظر نيز غايب است و در نتيجه، دسترسی به آن امکان پذير نيست. معمولاً فرد از طريق اخلاق و قانون تن به قيود می سپارد، و می پذيرد که به جای مبارزه مذاکره کند، چون دولت در قبال او متعهد است که از جان و مال و حقوق قانونيش حمايت اساسی کند. اگر قانونی وجود نداشته باشد و دولت صاحبان نظر و انديشه را بنحوی معارض اراده اش ببيند و عليه آنان به مبارزه برخيزد؛ و يا اگر گسل موجود ميان دولت ـ ملت، آن دو را به دو دنيای جداگانه با راه و روشهای مختلف تبديل کرده باشد؛ آن وقت کدام نيرويی است که بتواند افراد را مقيد و نسبت به يکديگر متعهد سازند؟
لاقيدی افراد، خود نوعی قيد و تابع «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» است. يعنی ترس از انديشيدن و استقلال عمل. اگر بحث جنگ را به دليل معانی و برداشت های مختلف ناديده بگيريم و کنار بگذاريم، چرا بايد گروهی از ايرانيان، گروه ديگر را که معتقدند مادامی که حکومت اسلامی زير اعمال فشار مستقيم دولت آمريکا قرار نگيرد، تحولی در کشور روی نخواهد داد؛ خائن و وطن فروش خطاب کنند؟ معيار مقايسه و سنجش چيست که يک حکومت بغايت ارتجاعی، تروريست و ستمکار را بر ستمديگان ترجيح ميدهند و به حمايت از او برمی خيزند؟ اين شيوه برخورد حتی با مثال «مال بد به ريش صاحب آن» هم مطابقت ندارد؟
واقعيت اين است که ايرانيان در يک وضعيت متناقض نمايی بسر می برند و در عوض اينکه با متانت و هوشياری به استدلال های يکديگر گوش داده و راه مناسب و بی خطری را چاره انديشی کنند؛ به يکسری شعارهای عهد بوق و قرن بيستمی که تنها تخم نفرت را در ميان ملت های ميکارد متوسل شده و آب به آسياب حکومت جنگ طلب اسلامی می ريزند. همين که آشنای ما به رغم ادعای مخالفت با حاکميت اسلامی، وقتی دم از غيرت ايرانی می زند و غرور کاذب ناشی از فرهنگ مردسالارانه را به رُخ می کشد؛ شايد نداند همين غروری که بظاهر قدرت او را در يک مناظره معمولی مضاعف می کند و يک بحث حياتی و سرنوشت ساز را به مسيرهای انحرافی و جنجالی سوق ميدهد، ناخواسته خود را با همان ناسيوناليسمی که در کار ديپلماسی و جنگ، قدرت حکومت را مضاعف می کند؛ همسو و منطبق می سازد.
از طرف ديگر، وقتی می بينيم که ايرانيان در بحث های مکتوب، تحمل پذيرند، بسيار مستدلل، محکمه پسند و مؤدبانه تر مسائل را دنبال می کنند؛ يا اگر گروه بيشماری از جوانان برای بيان دردهای خود، به دنيای مجازی روی آورده اند و بی هيچ هراسی، آزادانه انديشه ها و نگرش های خود را در برابر چشمان ملت ايران گرفته اند؛ چنين تغييری، پيش از اينکه بيانگر تحول فرهنگ شفاهی ايرانيان باشد، بيشتر تحت تأثير همان فرهنگی است که ما هم اکنون ناآگاهانه عليه آن نفرت بی دليلی را ترويج می کنيم.
فرهنگ نوشتاری محصول غرب است که همراه با متُد آموزش جديد وارد جامعه ما گرديد. فرهنگی که طی چهارصد سال با پذيرش استدلال های منطقی ديگران، نکات مثبت بيگانگان و حتی دشمنان، شکل و قوام يافته است. در اروپا، و در فاصله جنگهای مذهبی قرن شانزدهم و جنگهای اروپايی انقلاب فرانسه، بندرت ديده شده که دولتی، عليه دولت و ملت ديگری شانتاژ کرده و کينه و وحشت را ترويج کند. دراين فاصله کشورهای متخاصم به مردم خود اجازه می دادند که تمدن و توفيق های مادی و معنوی يکديگر را محترم بشمرند. اين در حالی است که ما بعد از هزار و پانصد سال، هنوز اعراب را بدليل تهاجمی که به کشور ما داشته است خوار و ذليل می شماريم. ما هنوز در لا به لای صفحات تاريخی و به رغم اطلاع از اينکه تاريخ محل اختلاف است، اسناد تفرقه، جدايی و دشمنی را بيرون می کشيم. ما هنوز... .
در پرهيز از اطاله کلام، قطع تلفن آشنای ما، مرا هم دچار ترديد ساخت که چگونه برخورد کنم. کسی که بعد از سالها آشنايی، تحمل شنيدن يک جمله از حرفهای مرا نداشت، چگونه می توانم برسر يک موضوع غامض و جهانی که کارکُشته ترين ديپلمات های دنيا نيز بطور دو پهلو و غير شفاف با آن برخورد می کنند، به حداقل توافق برسيم. البته نيت من چيز ديگری بود و نمی خواستم مهمانی آن روز را به کام خود زهر کند و بعد از مدتی، نسبت به همه چيز و حتی از زندگی، بيزار گردد.

[ادامه دارد]

بخش نخست

پنجشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۳

پيام روشن است!


معلم و ملا، نام داستانی است که هم نسلان من بارها آنرا خوانده يا شنيده اند. تا سالهای 36 ـ 35 دانش آموزان کلاس سوم ابتدائی، همين داستان را با نام معلم و شياد، در درس فارسی می خواندند. معلمی می خواست مردم روستايی را با سواد کند اما، ملا ده سواد آموزی مردم را برنمی تابيد و اين حرکت را بنفع خود نمی ديد.
ملا بعد از مدتها فکر کردن و نقشه کشيدن، روزی وارد کلاس می شود و رو به اهالی کرد و گفت: اينجا چه می کنيد؟ پاسخ شنيد که خواندن و نوشتن می آموزيم. بعد معلم جوان را مخاطب قرار ميدهد که روی تخته سياه بنويس مار، که معلم نوشت. گچ را از دست معلم می قاپد و روی تخته، شکل مار را می کشد و از مردم می پرسد که کداميک از اين دو نوشته مارند؟
حالا اگر هر نوجوانی دو پاراگراف بالا را بخواند، به ريش صاحب اين قلم می خندد که چه نوشته ام. اما اگر لحظه ای به عکس بالا نگاه کند و کمی دقيق شود، بر سرنوشت ملتش می گريد چه شد که مردم با سواد ما، بعد از گذشت شصت سال از آن داستان، بجای گفتار و نوشتار صريح و شفاف، تصميم گرفته اند از شگردهای همان ملای شياد تقليد کنند.
اگر از آن جمله «بوش کفتار» و يکی ـ دو تا شکل و شعار، که بيشتر به تزئينات حاشيه ای دعانويسان و سرکتاب نويسان شبيه اند، صرف نظر کنيم؛ اسب و خاک، در اين تصوير چه معنايی را ميرساند؟ پيام روشن است:

بوش! برای تصرف اين خاک، بهتر است که با اسب ترويا (Troia) وارد شوی!

حال خونين دلان که گويد باز؟
وز فلک خون خُم که جويد باز؟
جز فلاطون خُم نشين شراب

سرّ حکمت بما که گويد باز؟

چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۳

مردانه دوختيم کس از ما نمی خرد! ـ ۱

بوش و رايس حکومت ايران را مورد انتقاد شديد قرار داده اند
در کشور آلمان، معمولاً صبح روزهای يکشنبه و تعطيل و قبل از ساعت ده، شهروندان نه تنها مجاز به راه انداختن سر و صدا نيستند، بلکه مردم داوطلبانه همين قانون را در تمامی عرصه های زندگی بکار گرفته و در مناسبات خصوصی و حتی در ارتباط با تماس های تلفنی، آنرا تعميم داده اند و عملاً قبل از ساعت ده، کسی به خانه ديگران زنگ نمی زند. اين سنتی است ديرپا و همه ملزم به رعايت از آن هستند حتی کشيشان و کاردينالهای کليساهای بزرگ. برعکس بی قانونی ها و هرج و مرج هايی را که در ايران شاهديم و متوليان مساجد، آزادانه و به اختيار، هر سحرگاهان خواب و آرامش را از مردم سلب می کنند؛ در اينجا، حتی در روزهای اعياد و مقدس، تنها در رأس ساعت ده است که همه ناقوس های شهر و روستا، شروع به نواختن می کنند.
ايرانيان مقيم اين کشور نيز مثل ديگر شهروندان آلمانی، به اين قبيل مسائل توجهی ويژه دارند و اگر استثناء ها را ناديده بگيريم، اکثريت، هم زندگی و هم مناسبات خويش را برپايه ی چنين نظمی بنا نهاده و برنامه ريزی کرده اند. نظم پذيری ايرانيان مقيم اين کشور تا بدان سطح قابل لمس و تشخيص اند که جدا از ده ها نقل قولهايی را که از آشنايان و دوستان دارم، شخصاً بارها از زبان مهمانان مختلفی که از ايران آمده بودند شنيده ام که گاهگاهی، به طعنه می گفتند: «شما خيلی آلمانی شده ايد!».
اين نوشتم که بگويم اگر در چنين روزهای خاص، وقتی زنگ تلفن به صدا در می آيد، حتماً از آنسوی مرزها و به احتمال زياد از ايران است. با همين برداشت، وقتی ساعت هفت و نيم صبح روز يکشنبه گذشته صدای زنگ تلفن بلند شد، با عجله بطرفش دويدم و گوشی را برداشتم. برخلاف انتظار، صدای يکی از آشنايان را شنيدم که بيش از ده سالی است در آلمان اقامت دارد. حدس زدم که حتماً مشکل خاصی پيش آمده و گرنه لزومی نداشت که او اين وقت صبح زنگ بزند. بعد از تعارفات اوليه، پوزش خواهی های مکرر و اين پا و آن پا کردن ها و توضيح يک نکته مقدماتی از آنجائيکه ميدانستم تو آدم سحرخيزی هستی و ...؛ سرانجام باز هم نتوانست حرف دل و علت تماس را بر زبان آورد و بناچار، به پرسشی عام قناعت کرد:چه خبر؟
دانستم که او در جستجوی راهی برای گفتگو و بيان منظور است. بطور طبيعی و دوستانه از مشکلات چند روز اخير خود گفتم تا شايد بتوانم راه او را هموار سازم: راستش را بخواهی دو ـ سه روزی است که مجدداً گرفتار درد کمرم و کارم شده انجام مو به موی يکسری نرمش هايی که دکترها تجويز کرده اند، و قدم زدن در خانه و بعدش هم خوابيدن به روی شکم. در اين چند روز، از همه جا بی خبرم. اطلاعاتم در همان سطحی است که تلويزيونهای آلمان گزارش می کنند و اين ها را تو بهتر از من ميدانی! مگر خبر خاصی شنيدی؟
ـ نه! والله، حقيقت اين است که من امروز به يک مهمانی دعوت شده ام. اين را هم ميدانم که چندتا جوان فضول هم به آن مهمانی دعوت شده اند که مدافع سياست های آن زنه ... [بعد هم توضيح داد که منظورش خانم کوندليزا رايس است] هستند. از طرف ديگر ميدانم که حضور من در آن مهمانی به اجبار، مرا درگير يکسری بحث ها خواهد کرد. علت تماس هم همين است که کمکم کنی و يکسری اطلاعات ضروری را در اختيارم بگذاری.
اگر طرف مقابلم را نمی شناختم و نسبت به تعادل روحی او اطمينانی نداشتم، چه فکرها که نمی کردم. با وجود براين، هاج و واج مانده بودم که چه بگويم. با شنيدن صدای الو، الوی او، بخود آمدم و پرسيدم: من هنوز نفهميدم که تو به مهمانی دعوت شده ای يا برای رفتن به ميدان جنگ؟ جدا از اين، چه اجباری داری که روز تعطيلت را خراب کنی؟ من اگر جای تو بودم غذر می خواستم و نمی رفتم.
گفت: ببين؛ پای من يه جورهايی به اين محرکه کشيده شده و الان نمی توانم ريز داستان را تعريف کنم. تازه، موضوع برسر رفتن يا نرفتن من نيست، چه من باشم و چه نباشم آنها در دفاع از آن زنک، عليه ايران و ايرانی سم پاشی خواهند کرد. مسئله برسر غيرت ايرانی و مخالفت با تفکر بيگانه پرستی است که فکر می کنم يک جورهايی دارد برفضای محافل ايرانيان خارج کشور سايه می افکند. اگر موضوع غيرت نبود، اين وقت از صبح را که مزاحم نمی شدم.
بعد از نيم ساعت گفتگو و گريز زدنها، که رفيق جان شما راه غلطی را در پيش گرفته ايد، معضل کنونی را بايد با فکر و برنامه چاره جويی کرد نه با غيرت، چرا بيخودی زندگی تان را تلخ می کنيد و و و؛ وقتی ديديم که او همچنان اصرار می ورزد، به شوخی و با گويش گيلکی گفتم: برادر جان! تو که ميدانی اينجا دفتر مشاوره املاک است. تا آنجا هم که من مطلع ام، بيش از صد سال است که زنان آمريکا در آن کشور، جزء اموال و املاک محسوب نمی شوند. طاقت نياورد و تندی پريد توی حرفم که شوخی ات گرفته يا می خواهی سر به سرم بگذاری؟
گفتم: نه عزيز جان، من دارم خيلی هم جدی می گويم. ميان کلمه «زنک» ی که تو در حرفهايت طرح می کنی با کلمه «خانم»، يک دنيا مسائل انسانی، حقوقی، فرهنگی و صد سال تلاش و مبارزه برابر حقوقی وجود دارند که تو با استفاده از کلماتی چون زنه و زنک، همه آنها را ناديده گرفتی و زيرپا نهاده ای. حتماً خانم شايق و ديگر نمايندگان زن درون مجلس هفتم را می شناسی؛ و به احتمال زياد با نظرات و طرح هايی که آنها ارائه داده اند آشنايی؛ حالا پرسشم اين است که به رغم وجود آن همه خبط و خطا ها، آيا ما مجازيم آنان را با کلماتی که تو عليه خانم رايس بکار برده ای مورد خطاب قرار دهيم؟
جملات را بپايان نرسانده بودم که آشنايم امان نداد: طوری صحبت می کنی که اگر يکی اين مکالمات را می شنيد، فکر می کرد که من حتماً طرفدار جمهوری اسلامی هستم. واقعاً انتظار چنين برخوردی را نداشتم!
با عصبانيت گوشی را زمين گذاشت و ارتباطمان قطع شد.
[ ادامه دارد ]

جمعه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۳

دفاع از زندانيان سياسی در ايران

زندان رجايی شهر (گوهردشت) در سال 1988 (1367) شاهد اعدام گسترده زندانيان سياسی بوده است ( عکس از سايت فرياد)
جمعه ٢٣ بهمن ١٣٨٣ – ١١ فوريه ٢٠٠۴
شورای سياسی اتحاد جمهوری خواهان ايران:
از خواست های زندانيان اعتصابی در رجائی شهر پشتيبانی می کنيم

وقت آنست که خواست آزادی زندانيان سياسی و تعطيل دائمی زندان های غير قانونی و مخفی و نيز برقراری نظارت ويژه سازمان ملل بر امر حقوق بشر در ايران را به يک خواست ملی تبديل کنيم.

[ادامه مطلب ...]

چهارشنبه، ۲۱ بهمن ماه ۱۳۸۳ ـ 9 فوريه 2005
اطلاعيه ديده‌بان حقوق بشر درباره اعتصاب غذای زندانيان سياسی
زندانيان سياسی را بدون قيد وشرط آزاد كنيد!
سازمان ديده‌بان حقوق بشر به شدت نگران امنيت و سلامتی زندانيانی كه اعتصاب غذا كرده‌اند می‌باشد. دولت ايران قانوناً مسوول سلامتی اين زندانيان می‌باشد. حبس آنان در ميان اشرار و جنايتكاران خطر بزرگی برای ‌آنان است.
مقامات دولت ايران ادعا دارند كه كسی در كشورشان به جرم ابراز عقايدش زندانی نمی‌شود. اين ادعا هيچ اعتباری ندارد. تنها دليلی كه اينگونه زندانيان در حبس هستند بخاطر اظهار مسالمت‌آميز عقايدشان است.
[ادامه مطلب ...]


دوشنبه، ۱۹ بهمن ماه ۱۳۸۳ ـ 7 فوريه 2005
استمداد فعالين سياسی و فرهنگی و انجمن هاي ايرانی از سازمان های بین المللی مدافع حقوق بشر و نیروهای دمکرات جهان در ارتباط با اعتصاب زندانيان

ما جمعی ازکوشندگان سیاسی ودانشجویان ایرانی که مقیم کشورهای ایالات متحده آمریکا،کانادا، اروپا، ترکیه و ایران هستیم بعنوان ابراز همبستگی با زندانیان سیاسی ایران در محل اقامت خود اعتصاب غذاکرده ایم و یاکمیته پشتیبانی ازخواستهای زندانیان سیاسی در ایران تشکیل داده ایم . ما از سازمانهای بین المللی مدافع حقوق بشر و احزاب و شخصیت های دمکرات جهان تقاضا میکنیم که به نقض مستمر حقوق بشر در ایران توجه کنند و رژیم جمهوری اسلامی را مجبور سازند که حقوق بشر و آزادی های فردی و اجتماعی را در ایران رعایت کند.
[ادامه مطلب ...]


يکشنبه، ۱۸ بهمن ماه ۱۳۸۳ ـ 6 فوريه 2005
حمایت و همبستگی فعالین ایرانی مدافع حقوق بشر در اروپا و آمریکای شمالی، با اعتصاب زندانيان رجايی شهر کرج

حمایت و همبستگی با اعتصاب زندانيان رجايی شهر کرج درخواست فعالین ایرانی دفاع از حقوق بشر در اروپا و آمریکای شمالی :محکومیت جمهوری اسلامی ایراندر 61 مین نشست کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل
"فعالین ایرانی دفاع از حقوق بشر در اروپا و آمریکای شمالی" ضمن همبستگی با اعتصاب غذا کنندگان زندان رجايی شهر کرج و حمایت از خواسته های آنها و کلیه زندانیان سیاسی به تمامی کوشندگان حقوق بشر و قربانیان نقض حقوق بشردر ایران پیشنهاد میکنند، با توجه به آغاز کار61 مین نشست کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل در 14 مارس، جهت اعتراض به
نقض گسترده، مستمر و برنامه ريزی شده حقوق بشر توسط ژريم جمهوری اسلامی ایران ؛ برای محکومیت جمهوری اسلامی ایران،استقرار نظارت دائمی و تعیین ناظر ویژه توسط سازمان ملل متحد تلاش کنیم.18 بهمن 1383 برابر با 6 فوریه 2005
[ادامه مطلب ...]


( اطلاعيه شماره ۲)
۴ فوریه۲۰۰۵ برابر ۱۶ بهمن ۱۳۸۳
آزاديخواهان !!
در دهمين روز از اعتصاب غذای زندانيان سياسی در رجايی شهر کرج ، جان زندانيان اعتصابی در خطر است ، برای دفاع از جان بينا داراب زند ، دکتر فرزاد حميدی ، فعال اعتصابی آریو سراجی که از تبریز به تهران آمد و خود را با زنجير به میله های درب دفتر سازمان ملل متحد بسته بود ، توسط ماموران اطلاعاتی دستگیر شد و دست به اعتصاب غذا زده است ، و همینطور دستگیری عباس خرسندی از فعالین مشهد و همچنین اعتصاب غذای ولی فیض مهدوی به همراه شش زندانی رجایی شهر کرج و همراهی مهرداد حیدر پور از بند 350 اوین در حمایت از اعتصاب غذای زندانیان ، و سیعا پشتیبانی نماییم !!

[ادامه مطلب ...]

پيرامون اعتصاب غذا در زندان رجايی شهر کرج

بينا داراب زند، مهرداد لهراسبی، فرزاد حميدی، ارژنگ داوودی، حجت زمانی و جعفر اقدامی، شش تن از زندانيان زندان رجايی شهر (گوهردشت) کرج با انتشار بيانيه ای اعلام کرده اند که از روز ۲۴ ژانويه (پنجم بهمن) در اعتراض به "عدم تفکيک جرائم و اجرای طرح طبقه بندی زندانيان و زندانها و نيز نقض حقوق بشر در ايران" دست به اعتصاب غذا زده اند.
اعتصاب کنندگان کسانی اند که در ارتباط با تظاهرات دانشجويی سالهای اخير در ايران بازداشت و به حبس محکوم شدند و آنچه در بيانيه آنان با عنوان "عدم تفکيک جرائم و اجرای طرح طبقه بندی زندانيان و زندانها" بدان اشاره شده و اعتراض به آن، انگيزه اصلی اعتصاب غذا به شمار می رود، در واقع به معنی جدا نکردن زندانيان سياسی از زندانيان عادی است.

[ادامه مطلب ... ]


نداى حق طلبى زندانيان سياسى رجايى شهر
از قرار اطلاع، بعد از انتقال مهرداد لهراسبى، يكى از اعتصاب كنندگان به بهدارى زندان و پايان گرفتن اعتصاب غذاى او كه طبق تصميم جمع بوده ، از جانب مسئولان زندان حمل بر شكاف در حركت هماهنگ و اعتراضى اين شش نفر شده است. از سوى ديگر مدير كل زندان هاى استان اعلام كرده تنها سه زندانى رجايى شهر روزهاى گذشته اعلام اعتصاب غذا كرده بودند كه دو نفرشان ديگر در اعتصاب به سر نميبرند و يك نفر باقيمانده نيز تنها از خوردن غذاى زندان امتناع ميكند.

[ ادامه مطلب ... ]

پنجشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۳

ارتداد، ابزاری سياسی عليه مخالفان

آيت الله منتظری: مجرد ترديد و يا تغيير عقيده پس از تحقيق اگر اتفاق افتاد موجب اعدام نيست
آيت الله منتظری از مراجع شيعه در پاسخ به استفتايی در باره تغيير مذهب از اسلام به ديگر مذاهب گفته است که حکم ارتداد شامل کسانی که پس از تحقيق تغيير عقيده می دهند نمی شود.

بحث ارتداد در اسلام، بحث دراز دامنی است. بديهی است که چنين مقوله ای بعد از مرگ پيامبر اسلام شکل گرفت و از همان آغاز نيز بعنوان يک حربه ی سياسی کاری، عليه مخالفين خلافت به اجرا درآمد. اما از آنجائيکه در صدر اسلام، زندگی و قانون براساس «سنت» رقم می خوردند و اين اجبار نيز وجود داشت تا هر موضوعی را با قول و روش زندگی پيامبر مطابقت دهند و توجيه کنند؛ شيوه برخورد محمد با «ابوالحکم» را، ملاکی مناسب برای توجيه ارتداد يافتند. مردی که بخاطر مخالفت با انديشه های محمد، به «ابوالجهل» لقب يافته بود.
بعضی از مورخان، جنگ «جمل» را، که علی [داماد محمد] در مقابل عايشه [همسر محمد] و ديگر ياران پيامبر قرار گرفته بود، مرکز ثقل ارتداد می دانند. بدين معنا که بعدها، فقه های هر دو مذهب شيعه و سنی، با استناد به اين جنگ، موضوع ارتداد را تبيين و توجيه کردند. اتفاقاً، نقطه مثبت نظرات آقای منتظری، نه نفی ارتداد؛ چرا که از مدتها پيش، بسياری از پژوهشگران شيعه، با استناد به برخورد امام ششم شيعيان با مخالفين، با شک و ترديد به اين مقوله می نگريستند و هرچه به زمان ما نزديک تر می شويم، کم نيستند افرادی که اساس و برهان آنرا سست و بی معنا ميدانند؛ بلکه سخنان آقای منتظری به نوعی تأييد مسائل فوق است که در باور بعضی از شيعيان، سخن گفتن در اين باب، کفرآميز بنظر می رسيدند. وی می گويد:
«بعيد نيست گفته شود پديده ارتداد در صدر اسلام از بعضی توطئه های سياسی عليه اسلام و جامعه مسلمانان حکايت می کرده و صرفا به خاطر تغيير عقيده و اظهار آن نبوده است».
نکته حائز اهميت اينجاست که آقای منتظری نيز به تازگی به اين نظر دست يافتند و هنوز در باور او، حکم ارتداد را می توان عليه افرادی که جنگ، عناد و محاربه را انتخاب می کنند، جاری کرد. مستند اين سخن، مخالفت آقای منتظری با فتوای خمينی است که دستور قتل عام زندانيان سياسی را صادر کرده بود. همان زمان، بسياری از زندانيان سياسی، بی هيچ عناد و جنگی، به جرم ارتداد اعدام شدند. اما در نامه اعتراضی آقای منتظری، هرگز به اين مقوله فقهی اشاره ای نگرديد.
بنظر من، اگرچه پيش زمينه هايی در اين عرصه وجود داشتند و در بالا نيز به آن اشاره کردم، ولی سه عامل در تحول نگرش کنونی مؤثر بوده اند و پيش از اين، در مقالات «روحانيت ـ روشنفکر» و «بازگشت به عقب هرگز!» در اين زمينه توضيح دادم:
نخست اينکه آقای منتظری، اولين مرجعی است که با بخش وسيعی از نيروهای مختلف اجتماعی در ارتباط اند که به مفهوم واقعی، نمی توان آنها را در دايره اسلام جای داد؛ دوم اينکه آقای منتظری، نه تنها بيش از ساير مراجع زمينه و ظرفيت اوليه را در برخورد با مخالفان داراست، بلکه درباره پرسش ها و نظرات آنها بطور دقيق مطالعه می کند؛ سوم اينکه، تحت تأثير دو عامل فوق، او اجبار می يابد تا تناقضات موجود ميان قوانين اسلامی و مدنی را بگونه ای حل کند. از اين منظر، تفسيرهای تازه او از مقولات، آن هم با وزن های متفاوت و با استناد به شواهد تاريخی، بيشتر به اين دليل است تا اسلام را با زمانه سازگار سازد.
آيا دين اسلام هم می تواند چون مسيحيت، خود را با زمانه سازگار سازد؟ آنگونه که مسيحيت بعد از اصلاح دينی پروتستان به نقش فرد بهاء داد و از قضاوت شخصی دفاع نمود، تا او آزادانه بتواند هم به کتاب مقدس و هم به عقل و استدلال تمسک جويد و حتی آنرا به نقد بکشد؟ پاسخ به اين پرسش دشوار است. اگر وارد مباحث تئوری دين ـ حکومتی نشويم، اين دشواری بدليل ويژگيهای قبيله ای دين [در واقع فقه] اسلام است که نظم پذير نيست. فرهنگ انشعاب را بر فرهنگ اجماع و اصلاح ترجيح ميدهد. در همين ايران خودمان، بيش از يکصد مرجع تقليد وجود دارند که بسياری از آنها با همديگر اختلافات اساسی دارند. مثلاً در ماجرای آغاجری، ولی فقيه جُرم او را در حد ارتداد نمی بيند، ولی فقهای قوه قضاييه، نظر ديگری دارند و برای ارضای جاه طلبی های خود، انسانی را تا پای اعدام هدايت می کنند.
همانگونه که شرايط و مناسبات جانبی، بستر يکسری تحولات فکری را در برابر آقای منتظری گشود، به همان نسبت نيز وجود جوامع مدنی قوی در کشورهای اسلامی، زمينه های اوليه سازگاری مراجع و دين را با زمانه مهيا خواهند ساخت.