یکشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۵

تأملی گذرا و فهرست‌وار درباره کودتا!

هر سال در چنين روزی (28 مرداد) ناخواسته در برابر پرسشی قرار می‌گيرم: کودتای سال 32 ، چه تأثيری بر زندگی کنونی و امروزمان داشت و گذاشت؟
متأسفانه برخورد و فهم درست يک حادثه تاريخی بنا به دلايلی در جامعه ما جنبه ايدئولوژيک پياده کرده است و هر کسی، بنا به وسعش، مرزهای ممنوعه‌ای حول آن کشيدند و می‌کشند. با اين وجود، حضور اجتماعات متفاوت و بحث‌هايی را که گروه‌های مختلف دولتی و غيردولتی در اين روز راه می‌اندازند، بيان‌گر حقيقت تلخی است که هنوز ابعاد آن دقيقا مورد کنکاش و بررسی قرار نگرفته‌اند. و از طرف ديگر و بدنبال اين سخن، ضروری‌ست تا پرسش ديگری نيز طرح گردد که آيا بررسی مجدد کودتای 28 مرداد، به‌نحوی ارضای روحيه و تمايلی‌ست که ايرانيان به آن جنبه حياتی‌ـ‌ايدئولوژيک داده‌اند؛ يا نه، برخلاف پاره‌ای ارزيابی‌های غرض‌ورزانه، يکی از مهم‌ترين موضوعات عصر ما است که از جهات مختلفی، می‌توان آن تجربه را با آينده و چشم‌انداز خاورميانه گره زد و از خطاهای احتمالی دوری جُست؟
آن نگاه و حديثی که بيش از پنج دهه توسط ايرانيان بازخوانی و همواره ترميم می‌گردند، نه تنها به کار امروزمان نمی‌آيد و فاقد اعتبار سياسی و تاريخی است، بل‌که اکثريت ارزيابی‌های گذشته، به‌هيچ‌وجه توجه‌ای به يک‌سری عوامل کليدی پيوندهای ميان مردم، بحران‌های پی‌درپی و از خودبيگانگی کنشگران نخبه (از جمله مصدق) نکرده‌اند و همه مسائل را، تا سطح منافع حزبی‌ـ‌قبيله‌ای تنزل می‌دهند. وانگهی، چه خوش‌مان بيايد و چه نيايد، بدون وجود يک‌سری مؤلفه‌ها (البته اگر کودتاهای بوليوی را از فهرست کودتاهای جهان خارج سازيم) امکان تحقق و پيروزی کودتا غير ممکن بود:
نخست، هرکودتايی بايد مستند به يک مبنای تئوريک و قابل توجيه باشند؛ دوم، از نظر فرهنگی، خود را هماهنگ باتمايلات و سليقه‌های مردم بدانند؛ سوم، مبرم‌ترين خواست‌ها و نيازهای اقتصادی مردم را در کوتاه‌ترين زمان ممکن پاسخ‌گو باشند؛ چهارم، و مهم‌تر از همه شرايطی است که کودتا، توسط نيرويی اعمال می‌گردد که يا از پايگاه مردمی قابل توجه‌ای برخوردارند و يا مردم تحت تأثير عوامل روحی و روانی به‌عنوان ناظران بی‌طرف، ميان کودتاگران و قربانيان کودتا قرار بگيرند.
آن‌چه که امروز و مهم‌تر از هرموضوعی مدنظر و مورد توجه قرار می‌گيرند، مبنای تئوريک کودتاست. کودتای 28 مرداد، اولين کودتايی بود در جهان که از دل تفکر جبهه‌بندی‌های ايدئولوژيک و شکل‌گيری نظام دو جبهه‌ای جهانی و ورود به دوره جنگ سرد، بيرون آمده است. در نتيجه، انگيزه و هدف ايدئولوژيک داشت. و بديهی است هر تهاجم ايدلوژيکی، برانگيزانند واکنش‌های ايدئولوژيکی نيز هست. واکنش‌هايی که به‌سهم خود می‌توانند سرنوشت تراژيک و کميک را توأمان برای مردم رقم زنند و ديديم که از دل چنين کودتايی، انقلاب اسلامی شکل و قوام گرفت. رهبری در رأس انقلاب قرار گرفت، که خود از حاميان کودتا بود!
تحليل و توجيه ظاهری کودتاگران چنين بود که نيروی چپ ايران در حال قدرت‌گيری است! به زبانی ديگر، آرزوی روس‌ها مبنی بر دست‌رسی به آب‌های گرم خليج‌فارس، در حال تحقق است. آيا واقعا نيروی چپ می‌توانست در آن زمان قدرت سياسی را قبضه کند؟ تحليل‌های واقع بينانه، پاسخی منفی به اين پرسش می‌دهند. تمام تلاش و کارنامه چپ، تصاحب سه کرسی پارلمان طی دوازده سال فعاليت مداوم بود. برعکس و اتفاقا، وجود و حضور چپ که مبارزات علنی و پارلمانی را پذيرفته بودند، نه تنها راه رسيدن به دموکراسی را در کشور هموار می‌ساخت، بل‌که به‌سهم خود، می‌توانست در تغيير توازن نيروهای درون جامعه عليه انديشه‌های بغايت ارتجاعی، مؤثر و کارساز باشد.
موضوع قابل تعمق در اين زمينه، کودتاگران ـ‌اعم از نيروی داخلی و خارجی‌ـ با نگاه ايدئولوژيک خود، هم به منافع ملی، هم به منافع جهانی ضربه زدند و آينده و امنيت دو نسل را قربانی منافع لحظه‌ای خود ساختند. از منظر ژئواستراتژيک، يک ايران دموکراتيک، نه تنها منافع امپرياليسم جهانی را مورد تهديد قرار نمی‌داد، بل‌که می‌توانست بعنوان يک نيروی متعادل کننده‌ بی‌طرف، نقش مهمی را در اوضاع خاورميانه امروزی برعهده بگيرد و بازی کند. بيست‌وپنج سال کمک‌های بی‌دريغ کشورهای جهانی به کشور ترکيه و تقويت موقعيت‌های سياسی او در منطقه و نگرفتن نتيجه دل‌خواه، نشان می‌دهد که هنوز رهبران سياسی جهان، تحليل دقيقی از موقعيت ژئوپلتيک ايران ندارند و يا دارند اما، لجوجانه می‌خواهند آن‌را ناديده انگارند.
نکته ديگری که کم‌تر در کودتای 28 مرداد مورد ارزيابی دقيق قرار گرفته‌اند، تمايل و گرايش سياسی‌ـ‌مذهبی جامعه اروپاست. به‌رغم وجود انسان‌های خوش‌فکر و صاحب‌نظر در اروپا، اروپائيان هيچ زمان از دريچه فرهنگی به معضلات و بحران‌های درون خاورميانه نگاهی نی‌انداخته‌ و در جهت ارتقای آن گامی برنداشته‌اند. چنين نگرشی امروز نيز خود را به‌انحای مختلف بروز می‌دهد و به‌همين دليل، بسياری از مسائل حقوق بشری را تابع ملاحظات سياسی می‌کنند. متأسفانه، ايرانيان بار همه گناهان را به گردن آمريکا انداخته‌اند و موقعيت بازدارنده اروپا را، نه ديروز و نه امروز بطور دقيق مورد مطالعه و بررسی قرار نداده‌اند.
در هرحال ـچه دوست داشته باشيم و چه نداشته باشيم‌ـ اگر اين موارد (و ده‌ها مورد ديگری که در اينجا اشاره نشد) بطور دقيق بررسی نشوند، نه تنها گذشته ما هم‌چنان در پشت پرده ابهام قرار می‌گيرد، بل‌که آينده ما و راهی که ناچاريم برگزينيم، هم‌چنان نامشخص و نا روشن خواهند ماند!

هیچ نظری موجود نیست: